مـهــدیـــســ امیـــرخــــاݩے·۲ ماه پیشخاک سرد زندگیگاه در عمق فاجعهها سقوط میکنی، آن شبهایی را که تا صبح گلهای بالش را آب میدهی را میگویم. گاه مردهای ولی نفس میکشی، حرف میزنی و حتی…
مـهــدیـــســ امیـــرخــــاݩے·۳ ماه پیشدلنوشته من کچمبرای موهایی که چیده شدند، زیرا که دختران غمگین نسبتی با موهای بلند ندارند.میدانی من کیستم؟من آنی هستم که آرزوی بلند خندیدن دارد.من آنی هست…
مـهــدیـــســ امیـــرخــــاݩے·۴ ماه پیشتقاص ننوشتنکلمات را با وجود دردهایشان دوست دارم، چرا که خودشان درمان هستند.
مـهــدیـــســ امیـــرخــــاݩے·۵ ماه پیشهمهچیزت نوشتن است؟ مگر میشود؟و تنها بوی باران با یک کتاب کافیست.نمیدانم چندمین بار است که این سوال را میشنوم. همه چیزِ همه چیز که نه، ولی شاید بتوان گفت تمام روح من ق…
مـهــدیـــســ امیـــرخــــاݩے·۵ ماه پیشمعرفی کتاب سالاریها، بزرگ علویاینبار که به کتابخانه رفته بودم،هیچ کتابی مرا نخواند. یعنی مثل همیشه هیچ کتابی در چشمم فرو نرفته بود. همیشه انگار چیزی مرا به یک سمت می…