🖤😈#@sarzaminedastan@#😈🖤
خواندن ۱ دقیقه·۲۱ روز پیش

داستان گودال روح های گم شده (فصل 1)

666
666

شب ها توی خیابون قدم می زنم . سکوت بهم آرامش خاصی میده . وقتی خسته هستم با قدم زدن در سکوت تمام خسته گیم از بدنم بیرون میاد.
برای چند روز مرخصی گرفتم تا برای چند روز با کشتی به شهر دوری برم. روزی که می خواستم به شهر دیگری برم از راه رسید و باید میرفتم توی کشتی ، وسایلم را از روز قبل جمع کرده بودم و سوار تاکسی شدم که برم محل کشتی .

بعد از چند ساعت به شهر رسیدم . به هتل رفتم و اتاقی اجاره کردم . برای مدت کمی استراحت کردم و به بیرون از هتل رفتم تا کمی با شهر آشنا شوم. ۲ بود که رفته بودم بیرون داشتم برمی گشتم درحال برگشتن بودم که چشمم به کوچه مرموزی خورد که خانه های آن چوبی و تقریبا خراب بود کاملا خالی از سکنه. اما خانه متروکه آخر کوچه به طرز عجیبی چراغش خاموش و روشن می شود . برای دانستن دلیل این اتفاق به قدم زدن در کوچه رفتم که ناگهان وقتی رسیدم جلوی در خانه ی متروکه آخر کوچه صدایی د گوشم زمزمه شد :از جونت سیر شدی؟

بهش توجه نکردم و در را به آرامی باز کردن . خانه ی بزرگی بود .

وسط خانه صندلی ای وجود داشت که فردی روی آن نشسته بود .

سرم گیج رفت .

وقتی چشمام باز شد با یک قایق کوچک وسط اقیانوس بودم تنها چیز های که می شود دید این بود که روی آبی و همه جا را مه گرفته بود که ناگهان صدای جیغ دختری از پشت سرم اومد ...........

666
666


لطفا حمایت کنید.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید