🖤😈#@sarzaminedastan@#😈🖤
🖤😈#@sarzaminedastan@#😈🖤
خواندن ۲ دقیقه·۸ ماه پیش

کلبه ارواح ۲( فصل ۲)(فصل آخر)

۶۶۶
۶۶۶

دیدم که جسد دوستم و دوستش روی تختی پر از خون افتاده . ترسیدم و زود فرار کردم . وقتی سوار ماشین شدم کلبه ترکید . در همان موقع دوستم با من تماس گرفت و گفت چرا دنبالمون نمی آی ترسیدم من مطمئنم که آن جسد های توی کلبه جسد دوستم بود . در همان موقع که من در استرس شدیدی قرار گرفته بودم پدرم زنگ زد و گفت که جسد پدر بزرگه تو از توی قبرش دزدیدن . بعد از این تماس دوستم به من زنگ زد و گفت که چرا نمی آی دنبالمون ترسیدم و به او در مورد کلبه چیزی نگفتم و دیدم لوکیشنی که دوستم برای کلبه فرستاده تغییر کرده. رفتم دنبال دوستم و بهش همه چیز را توضیح دادم اونها هم ترسیدن و تصمیم گرفتن یک روز دیگه برای تفریح آماده کنند.

داشتیم از داخل جاده عبور می کردیم که رسیدیم به جلوی کلبه همون جا بود که چرخ ماشین ترکید و ما افتادیم داخل رود خانه ای که من یک بار در آنجا گم شده بودم . ما صدمه زیادی خوردیم . اما از اینا بدتر ماشین داغون شد .

منو دوستام یک تصمیمی گرفتیم که یکی از ما یکجا قایم بشود که اگر مردی سفید پوش بیاید از پشت به او حمله کند .

ساعت ۳ شب مردی سفید پوش را دیدم که جلویمان ایستاده بود نترسیدیمو به به او نگاه کردیم و دوستمم که پشت بوته ها قایم شده بود به مرد سفید پوش ضربه زد و دیدیم او همان پدر بزرگم هست .

پدر بزرگم گفت که این کلبه مال من بوده و من این کلبه را طلسم کردم . و این کلبه ملقب شود به کلبه ارواح...

این داستان دیگه ادامه ندارد امیدوارم از این داستان خوشت آمده باشه.

لطفاً پس از خواندن این داستان داستان مرا لایک کن و مرا دنبال کن با این کار به من انرژی زیادی می دی.

کلبه ارواحسفید پوش
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید