جودی.
جودی.
خواندن ۲ دقیقه·۶ ماه پیش

تو برنده ای!

گفت:« مگه می‌تونی با این چیزی رو تصور نکنی؟» پس حالا باید بیای و ذهن من رو ببینی. همه چیز شلوغ شده و می‌پیچه و سناریوها از این سمت به اون سمت در حال دویدن و چرخیدن، من رو اون وسط تماشا می‌کنن. نوازنده کلیدها رو فشار میده و برای یه ثانیه همه چیز از توی ذهنم خالی میشه و جریانش از بین میره. دونده‌ها پشت خط شروع ایستادن و منتظرن تا بهشون بگن که وقتشه. پای راست جلو، و پای چپ کمی عقب‌تر. سوت بلندتر از همیشه توی گوش من زنگ می‌خوره و دونده‌ها، شبیه به افکاری که نمیشه جلوشون رو گرفت؛ می‌دوئن و می‌دوئن. مسیر پر از پیچ و خم و ایستگاه‌های طولانیه. صدای موزیک قطع نمیشه و چهره‌ها هر لحظه سخت‌تر میشه. نفس‌ها کمی طولانی‌تر توی سینه حبس میشه و دست‌ها، با سرعت بیشتری کنار بدن‌ حرکت می‌کنه تا شتاب رو بهبود ببخشه. بالاخره یه جایی می‌رسه که همه خسته میشن. سرعت قدم‌ها آروم‌تر میشه و صدای برخورد کتونی‌ها با زمین، خیلی محو و آهسته میشه. اما بعد دوباره، آشوب به پا میشه. خط پایان نزدیک میشه و اون روبان نارنجی از دور، جوری به چشم میاد که انگار همه، تمام روح و انرژی‌شون رو می‌ذارن تا اولین نفر به اون‌جا برسن. فقط ده قدم دیگه باقی مونده و برنده از الان هیچ وقت مشخص نمیشه. کی می‌تونه بگه اون کسی بُرد که اول از همه بود، یا اون یکی که نفر آخر بود؟ گاهی برنده هیچ وقت معلوم ‌نمیشه؛ ولی همیشه حس میشه. پس اینو همیشه یادت بمونه. یادت بمونه که تو، توی خط خودتی و زمین مسابقه جز برای تو، برای هیچ کسی نیست. برنده خودِ تویی. حتی اگه بهت بگن آخرین نفر شدی، حتی اگه جایزه رو تو دست کس دیگه‌ای ببینی؛ تو برای خودت برنده‌ای. تو برنده‌ای؛ چون هنوز و همیشه ادامه دادی. تو برنده‌ای؛ چون هیچ وقت واقعا دست نکشیدی و تسلیم نشدی..

نویسندهزندگیامیدموفقیت
_معلم _و همچنان در جستجوی هیچ نیستم مگر اندک هوایِ راستین زندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید