با الهام از واقعیت
زیرچشمی نگاهی به دستهایش که روی زانویش گذاشته بود انداختم.
این دستها اولین چیزی بود که من را عاشق کرد. رگ های برجسته نداشت، زیادی بزرگ نبود، پای خالکوبی و این مسائل هم درمیان نبود.
دستانش پینه بسته بود، پوسته پوسته بود و نشان از کار سخت را بر خود داشت. او درحالی که با مشت کردن سعی در پنهان کردنشان داشت منرا مجذوبتر میکرد.

مردی که از ساعتی قبل مرد من شده بود نمیدانست چه کار کند و چه بگوید. من هم نمیدانستم. اولین ساعات بعد از عقد خیلی معذبکننده است. نه غریبهای و نه آشنا...
چه کسی گفته همیشه باید مردها پیشقدم باشند؟
با دلهره دستم را روی دست های مشت شدهاش گذاشتم. سرش را بلند کرد و به دستها و سپس صورتم نگاه کرد. از اینکه متوجه دستانش شده بودم خجالت کشید.
ـ اولین روزی که دیدمتون توی همون برخورد اول وقتی دستاتونو دیدم ناخودآگاه گفتم کسیکه برای نون حلال زحمت میکشه مرد واقعیه.
اصلا همین دستا منو قانع کرد همسر یه دانشجوی سربازی نرفته بشم(:
سرشو بلند کرد و به چشمام نگاه کرد. دیگه دستاش مشت نبود اونم دستمو گرفت. زبری این دستا یادم میاورد که همسرم آدم نجیب و زحمتکشه. از کار عار نداره. این آدم تکیهگاه همیشگی منه...
مرد من هیچوقت از نماد غیرتت خجالت نکش☕️