خنیاگر خیس..
خنیاگر خیس..
خواندن ۲ دقیقه·۱۶ روز پیش

اشراق و نور

بنام او..


• متنی اندکی متفاوت

جنبش و سکون، آواز و سکوت، حال و گذشته، بود و نبود؛ آفرینش هریک تنها در لحظه ایست، پیش از هریک را وجود دیگری می دانیم، هرچیز در لحظه ای شد، در آغاز هیچ جز هیچ نبود و بعد، به آنی همه چیز شد.

پیش از هر جنبشی سکون و پیش از هر نوایی سکوتی آرمیده است، پیش از حال، گذشته و پیش از آینده، حال و در آخر، پیش از هر بود، نبودی نهفته است.

حالیا ما هستیم، پیش و پس هرآنچه می دانیم را تنها وجود خودمان گرفته است و زنهار! از هرچه نمی دانیم، چراکه شانه های نحیف آدمی متحمل اندوه سترگ پیش از خودش نمی شود، چراکه انسان هیچگاه نمی فهمد معنای غایت پوچی، به ژرفای تاریکی را، که جود و وجودش به اشراق هفت آسمان خو گرفته است و هیچگاه، پوچی گیتی را متصور نمی شود، غافل از آنکه تنها اشراق هستی در وجود اوست..

انسان بی اشراق چون ماه است، در هاله ای مبهم از نور، نوری که آن را از خود نمی داند و در دامن معبود می بیند، هرچه را مالکی جز از نفس باشد طاعتش هم بر دیگری است، آنگاه که خورشید بخواهد، ماه می درخشد و آنگاه که نخواهد، به عمق تاریکی ها فکنده می شود..

نور را از خودت بدان، تا طاعت ات را به جا بیاورد، چراکه تنها نور آسمان ها و زمین در انسان است و هرچه جز او، بجز تاریکی نیست..

گیتی جز سیاهی نیست و انسان چون ستاره ای رنجور با کورسویی از نور در دل آن است، ستاره ای در حال مرگ..

انسان توان دیدن روشنایی در وجود خود را ندارد، پس آن را به لایتناهی های مبهم پیوند می کند، هر انسان تصویری از معبودی می سازد و نورش را به او می آویزد تا که رسالت روشنایی را از شانه های نحیفش بردارد و بر شانه ی دیگری بگذارد و آنگاه آن دیگریِ پوچ، رستگاری اش شود...

آری، این انسان است که بر دیگران می تابد، نه اینکه دیگری او را بدرخشاند و چه خام خیالیست که نور را خوب و تاریکی را بد بدانیم، که ما توان فهم بد و خوب را نداریم.. :)


-خنیاگر خیس آذرماه ۱۴۰۳

نوراشراقتاریکی
آوازه خوانی که در زیر باران خیس شد.. عاشقی که می سراید، برای آنان که تفکر میکنند در آنها، دارای انبوهی از ذوق ادبی و دانشی اندک در زمینه ادبیات کلاسیک :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید