در فراسوی آن چشمان سیاه..در میان طبیعتی که در نظر است ...در کنار آن بیشه های پراکنده... پرندگان در فراز پروازند
در آن سوی راه ...در آن تاریکی پرنده ای با بال های شکسته در تقلای حضور در منظر نگاه دوست خاعشی دارم ... تمنا میکنم پرده های این مکتب راز آلود را که به کمک آن بند های به بالا کشیده شده که با هر بسته شدن آنها دلم را به اصارت میکشی ؛ببندی .و با آن پلک ها مرا در خیالت به آغوش بگیری ✨
