حوالــی ماه؛·۱ ماه پیشرنجی ظالمانهدر چمنزار بوته های سبز زندگی ام چیزی جز رنگ سیاه در قلب نگاهم خود نمایی نمیکند در صندلی کنار کلبه ام کسی جز تنهایی میهمان نمیشود در کنار پن…
حوالــی ماه؛·۱ ماه پیشخیاله شیرین ؛در فراسوی آن چشمان سیاه..در میان طبیعتی که در نظر است ...در کنار آن بیشه های پراکنده... پرندگان در فراز پروازنددر آن سوی راه ...در آن تاریک…
حوالــی ماه؛·۱ ماه پیشتنهایی ای از آن من ؛من میان آن همه آبادی..در میام قیام شاخ و برگ های به صف کشیده شده ؛ در نزدیکی فرسنگ های زیباییه رخش زمین ..در این حوالی تنها ؛ تنهایی را حس…
حوالــی ماه؛·۱ ماه پیشی تیک از پازل زندگی ..آسمان با آن همه قشنگی گاهی از نظر تو وحشتناک است ؛حس قشنگ قدم زدن گاهی تبدیل به ترس میشود ؛گل ها و سبزه ها بو و طراوتشان چیز جز سیاهی در چ…
حوالــی ماه؛·۱ ماه پیشقصه چیست؟چشمانم را میبندم جز سیاهی چیزی به نظرم نمی آید گویا زندگی از دنده ی چپ بزرگ شده هر چقدر زره تنوع نگرش و افسار اندیشه را میکشم باز باب میل…
حوالــی ماه؛·۱ ماه پیشافکاری اسمانی؛تا وقتی معنای تنهایی را درک نکنی حس تنهایی ان روی خود را نشان نمیدهد تا وقتی زندگی این مزه را بر زبانت نچشاند نمیفهمی..آسمان افکارم بزرگ…