جیغ ترین رنگ گل بالشتک چشمانم را برای مدتی کوتاه خیره دوخت...لایه دیگر جیغک ملصغ به او هرچقدر تقلا میکرد مورد توجه واقع شود ناکام بود.. سعی کردم با نگریستن به او متقاعدش کنم که او بی گمان زیباست و صبیح تر ... تنها در مقام موثقی نمو نکرده است خواستم باسوسوی نگاهم به او بفهمانم ک او عجالتا در دیده من نقش بسته و مرا مبهوت دلکشش کرده است ..مرا نمیدید..مرگ زده بود و مروارید های قهوه ای چشمان مرا قتال روح و تعیش خود می دانست غفلتا داد بلندی از ژرفای وجودم کشیدم...بی باک و بی محابا فغانی کشیدم مرگ بستید آنی ک نقش بر وجودتان بسته بود اما دل زدید با چشمانی ک کمالش را تنها در یک قاب میدید و مقایسه از پا درش می آورد تا جایی ک جز مرگ را زندگی نداند و آتش وار حسرت یک نگاه آشنا بخورد..
خوبی در چشمان جیغ بنفش همچون داد و هوار هم کناری اش بی رنگ جلوه می کرد و کس قدر ندانست زیبایی و عشق واقعی بنفش کناری را.
افسوس بر چشمان کمال ندیده!💜