ویرگول
ورودثبت نام
🕯 Rain melody
🕯 Rain melody
🕯 Rain melody
🕯 Rain melody
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

دیوار ها

قهوه غم زده من حالا سرد شده. دیوار های خانه فریاد میزنند که باید دل کند و همه چیز را به فراموشی سپرد. می گویند سعی کن ستاره هارا از یاد ببری و منتظر صبح بمانی. کتابچه کوچکم که پر از داستان ها و دنیاهای تاریک و روشن است، من را فرا می خواند تا حال این روزهایم را در دلش ثبت کنم، یکی دیگر از همان داستان های غم زده را. تمنایش را نادیده می گیرم و خودم را در موسیقی آرامی که از رادیو می شنوم غرق می کنم. چشمانم را می بندم، تصورات دوباره به سویم هجوم می آورند. خیلی از آدمها تصور می کنند تا در آنجایی که می خواهند آرام بگیرند و من سعی میکنم آن تصورات را خاموش کنم. رویاهایی که روزی دیدنشان برایم زیبا بود و حالا، دردناک.
من در کنار رودخانه ای می نشینم در حالی که موهایم در باد می رقصد، در حالی که حضور کسی را در کنارم حس میکنم، کسی که حضورش برایم زیباترین خاطره و بیشترین خواهش است. او هم به دنبالم می گردد، صدایم می زند و من در تلاش برای اینم که من را بشنود و به سویم بیاید و ببینمش و او، پاسخم را نمی دهد. می رود، مانند روحی که هیچگاه اینجا نبوده. با تمام شدن صدای رادیو همه چیز از خاطرم محو میشود. حالا می ترسم. من تورا در در رویا هم نمیبینم، تو من را نمیشنوی و این من را می ترساند. انگار همه چیز و همه کس دست در دست می دهند برای فراموش کردن آنچه آخرین تلاش من برای زندگی کردن است. منی که حالا روزهایم گوش دادن به صدای دیوار ها است و فکر کردن به فردایی که انگار هیچوقت نمی آید. فردایی که شاید با نبود "تـو" هیچوقت نیاید.شاید این انتظار است که نمیگذراد فراموش کنم، یا حداقل کمی زندگی کنم. شاید من هنوز منتظر هستم که کسی در بزند، کسی اینجا روی صندلی بنشیند و داستان هایم را با عشق بخواند، کسی من را وقتی که گریه می کنم در آغوش بگیرد.
  شاید بهتر باشد که با ستارگان بروم، نه در انتظار صبحی که نخواهد آمد.


انتظارتصورویرگولسفر
۱۲
۲
🕯 Rain melody
🕯 Rain melody
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید