من
پری کوچک غمگینی را می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبی
می نوازد، آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد"
فروغ فرخزاد_
پری کوچک غمگین من، حالا متولد می شود، با غمی که هیچ گاه پایان نمی یابد. با دلی که مهربانی را در خود می پروراند بیدار می شود و شبها با قلبی ترک خورده به خواب می رود. پاهای برهنه اش یخ زده و موهای پریشانش دورش را گرفته اند، دست هایش تمنای ذره ای مجبت می کنند. چشمانش با هر زیبایی کوچکی می درخشند. پری کوچک غمگین من روحی سرگردان است، در بین این انسان ها نامرئی است، پری من در دنیایی گم شده که متعلق به او نیست.
پ ن: از زمانی که یادم می آد شعر های فروغ مثل آرامشی بود که روحم را فرا می گرفت. این تیکه از شعر فروغ رو خیلی دوست داشتم، و خودم هم یه متن کوچیک نوشتم که توصیفی از پری کوچک روحم بود:)