ویرگول
ورودثبت نام
نــــــور زَده
نــــــور زَده
نــــــور زَده
نــــــور زَده
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

آخرین فریاد خاکستر

با حرکت عقربه‌های ثانیه‌ شمار از تو دور می‌شوم،

زیرا قرار است زمان مرا به آدم بهتری تبدیل کند.

باید خوب باشم، پس از تو دور می‌شوم،

حتی اگر نفس کشیدن در هوای تو آخرین آرامش من باشد.

پس از غروب خورشید، قلب من به همراه آخرین پرتوهای نور از سینه جدا می‌شود و سراغ تو را خواهد گرفت.

به اشک‌هایم اجازه سرازیر شدن نمی‌دهم.

من باید خوب بمانم،

اما از درون بارها و بارها می‌ریزم و تکه‌تکه می‌شوم…

بی‌رحمانه، بی‌صدا.

افکارم را از تو دور می‌کنم اما افسوس که

برق نگاهت پشت پلک‌هایم حک شده است.

پس چشمانم را نمی‌بندم؛

از دیدن تو در کابوسی به نام رویا وحشت دارم.

هر چقدر که تکه‌هایم بیشتر از هم بپاشد و چشمانم از فرط سوزش از حدقه بیرون بزند،

همچنان باید خوب بمانم.

ظاهری آرام و بی‌تفاوت برای خودم می‌سازم،

انگار ستاره‌ها برق چشمان تو را به یادم نمی‌آورد…

انگار عطش دلتنگی تکه‌های درونم را خاکستر نمی‌کند.

اما نه…

آتش درونم زبانه می‌کشد،

مرا در میان دریایی از افکار بی‌رحم می‌سوزاند.

من مثل ذراتی از خاکستر خواهم شد که به جریان باد سپرده می‌شوند،

و ذره‌ذره خود را در هوای زهرآلود احساسات گم می‌کنند.

حالا اشک‌هایم سرازیر می‌شوند.

در شعله‌های جهنمِ خوب بودن می‌سوزم،

اما می‌ایستم…

و می‌دانم آخرین ذره خاکسترم، نام تو را در باد فریاد خواهد زد.

غروب خورشیدعاشقانهفلسفیغم انگیز
۱۹
۱
نــــــور زَده
نــــــور زَده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید