میخوام از تجربه ی ای که این مدت به دست آوردم باهاتون صحبت کنم که شاید کمکی به تویی کرده باشم که مثل من همه چیز برات سخت گذشته باشه
اول میخوام یکم بازش کنم و بگم که چه بر من گذشت؟:)
توی این دو هفته من مردن خودم رو با چشم دیدم ، (از لحاظ درونی)
دیدم که ذره ذره دارم آب میشم و همه ی اتفاقات دست به دست هم داده بود که من رنج و غم شدیدی رو توی این دو هفته تجربه کنم، توی این مدت گریه کردم، غصه خوردم ، ساکت شدم ، از خودم و دیگران بیزار شدم، خواستم که راه حل پیدا کنم، راه حلم رو عملی کردم، ضربه خوردم و راه حلم ازون جایی که کاملا اشتباه بود در اخر موجب شد که من چندروزی رو کاملا مریض باشم.(اینم بگم که قرصی رو خوردم که فکر میکردم آرومم میکنه و در نهایت فهمیدم که این قرص توش مواد مخدر غیر مجاز بود و من برای اینکه خودم و آروم کنم بدون اینکه بدونم ازش استفاده کردم، حالا بماند که چقدر تاثیرات بدی روم گذاشت و من از هرچی قرص حتی استامینوفن هم زده شدم:))
اما در نهایت همه ی این ها باعث شد که من بفهمم باید بعضی وقتا بذارم همه چیز خودش جلو بره و نخوام انقدر با دخالت کردن خودم توی حل موضوع بدتر به بیراهه برم، باید بایستم و صبر کنم تا کم کم معنا رو توی این مسائل پیدا کنم
میدونید اوایلی که اون اتفاقت سخت داشت پشت سر هم برام می افتاد خیلی برام سخت بود و فکر میکردم که من کجای راه و اشتباه رفتم و فکر میکردم که نباید این اتفاقات برام بیوفته و من باید هرجوری به هر قیمتی جلوش رو بگیرم و دلیلی نداره، اما الان که کمی آروم تر شدم و چشمام نسبت به این مسائلم باز تر شده فهمیدم که همه ی این اتفاقات بوجود اومده بود که من رو نسبت به اشتباهات خودم آگاه کنه، و درد آور بود اما توی این یک هفته ی آخر این جمله مدام توی ذهنم بود که میگفت :
باید رنج می کشیدی وگرنه هیچوقت حرکت نمیکردی - جهان هستی( این و توی یه پیج خونده بودم )
و اگه بخوام به جمع بندی این حرفام برسم کل حرفم این بود که رنج میاد که تورو آگاه کنه(البته خیلی جاها ماها به جای اینکه اگاه بشیم و تغییر رویه بدیم میایم با پاک کردن صورت مسئله و یا یه مسکن خوردن دردو نادیده میگیریم اما این مسکن خوردن درسته آروم میکنه اما ریشه ی درد رو درمان نمیکنه.)
خلاصه که اگه داری رنج میکشی فکر نکن بی دلیله، مطمئن باش بعدا یه روزی میفهمی که این دردی که به تو داده شده یه هدیه ای بوده که تورو پخته و بزرگ تر کنه.
مثلا شاید داریم تجربه جدایی از یک فردی دوستش داریم و میگذرونیم و فکر می کنیم که چرا ؟ ولی احساس قربانی بودن دیگه اما سازو کار این جهان اینه که با پیش رو گذاشتن یه اتفاق بد میاد تورو به مسئلت اگاه کنه که حلش کنی، شاید این جدایی داره به تو میگه که ، نباید وابستگی نا سالم داشته باشی ، یا باید خودت رو بیشتر دوست داشته باشی و به اسم عشق از خودت برای دیگری نزنی یا خیلی چیزای دیگه که برای هر کس میتونه متفاوت باشه.
در آخر این کتاب هایی رو هم که فکر میکنم میتونه بهت کمک کنه رو لیست میکنم دوست داشتی بخون.
انسان در جستجوی معنی- ویکتور فرانکل
امیدوارم که چند دقیقه ای حالتون بهتر شده باشه و ازینکه تا اینجا این پست و خوندید خیلی ممنونم:)
با نظراتتون قلبم و خیلی اکلیلی می کنید و منتظرشون هستم 3>