هرچهقدر هم که طفره برویم ، در آخر باید تسلیم شویم به اینکه :
برای تببین جهان باید به ریسمانی از عرفان یا متافیزیک چنگ بزنیم.
اما نه برای امید دادن و پروراندن آرمانها در خیال.
بلکه نیرویی در ما و در ذرهذرهی هستی هست، که به اندازهی قابلیت و روح مکانیزمی آن چيز ، آن را به جلو پیش میبرد.
اما انگار توجیهی برای این نیرو نداریم.
نیرویی که ما را به سمت عشق، دوستی، ایثار ، کمک به همنوع، ولع ادراک زیبایی و سر کشیدن جام وجود سوق میدهد.
به سمت زندگی کردن.
تا وقتی که دربارهی معنای زندگی نپرسیدهایم ، حق داریم معنای زندگی در فرد را پیدا کنیم، اما به محض طرح این پرسش، فرد در ورطهای میافتد، که معنای زندگی چیست!؟
درحالیکه با معنا عجين بود، و معنا آن قدر بود که او نمیتوانست تماما ادراکش کند.
این اراده ، خواست ، اشتیاق ، که انسان را به اعماق زمین و اوج آسمان میبرد همان معناییست که توجيه عقلانی ندارد.
معنا همانست که از غایتِ وفورش ، در هنر نمایان میشود. در شادمانه زیستن، و در گسترش علم.
اینکه انسان میخواهد رنج و غمی نباشد تا با ذهنی آرام زندگی کند، نشان از وجود معناییست در زندگی، که انسان سعی در سرکشیدن جامش را دارد. سرکشیدن شراب معنا در جام زندگی.
یا شاید جام و شراب یکی ست!
« فکر می کنم معنای زندگی را دریافته ام »
اراده و اشتیاقی، نه از بعد فیزیولوژیکی یا بیولوژیکی، نه برای عطش زنده ماندن و ترس از مرگ.
بلکه شوقی خداگونه، معنایی ابدی و متافیزیکی
محمد عرفان نوحهخوان ?️?