او قرار است عادت کند
این درد از تحمل من دور است
او قرار است به «او» عادت کند
او به «او» ـی که دیگر «ما» نیست عادت خواهد کرد
کاش کاش کاش این کلمات اراجیفی بیش نبودند
او به کوچه ی جدیدش خو میگیرد و به عطر آن گلهای دیگر عادت میکند
او به نبود من هم عادت خواهد کرد؛ چون این منم که به او احتیاج داشتم. او به راحتی میتواند اشتیاقش را به من از دست بدهد اما من...
او به نبود من هم عادت خواهد کرد؛ همانطور که به نبود لواشک و بستنی سنتی عادت کرد
نه؛ من نمیتوانم اینگونه بیرحم باشم
من هیچگاه نخواهم توانست جای خالی انعکاس تصویرش را در شیشهی ماشین تحمل کنم؛ نمیتوانم آن آهنگ را گوش دهم و با چشمان تار به گوشه ی پیاده رو نخورم
من هیچوقت به آن اشک گوشهی صفحه ی آخر شب های روشن که بوی تو را میدهد عادت نخواهم کرد؛ یا به آن پلی لیست که هر آهنگش طیفی از دلتنگی است. غمت تا آخر عمر مرا در انزوا زجرکش خواهد کرد.