حس میکنم بیگانه ام...نسبت به همه چیز.. نسبت به این دنیای عجیب...
حس میکنم به اینجا تعلق ندارم و از ساکنانش بیزارم..
حس میکنم چیزی گم کرده ام که اینجا نیست...چیزی از جنس محبت...
شاید آدم فضایی هستم!...آدم فضاییای که به اینجا فرستاده شده تا ماموریتی انجام دهد..تا چیزی رو پیدا کند..
اما حافظه ام پاک شده و هیچ نمیدانم دنبال چه هستم...از کی گم شده ام...و چطور گم شده ام که هیچکس دنبالم نیست...
کوچه هارا طی میکنم، به دنبال خانه...به دنبال تعلق داشتن...به دنبال خودم...
هیچ حس آشنایی در این زمینِ غریب، به مشامم نمیرسد..
شاید من از جنس بارانم، همان اشک های سرد آسمان! و از آسمان به زمین افتاده ام، دور از دریا..دور از خانه...
هیچ چیز را نمیشناسم ولی انگار بار ها در زمین زندگی کردم...بار ها با انسان ها خندیدم و بار ها با آنها گریه کردم...بار ها شکست خوردم وبار ها بخشیدم، اما هنوز برایم غریبه اند...
شیرینی لبخندهایشان حالا دیگر تلخ شده..
حالا دیگر هیچ شیرینی در قلب ها نیست..
#بیگانه_میم_الف