ویرگول
ورودثبت نام
Najva
Najva‹In another world›
Najva
Najva
خواندن ۱ دقیقه·۲۱ روز پیش

حریم من

امروز نیز درست بر همان صندلی همیشگی نشسته‌ام. راستش، مدت‌هاست که با این صندلی کنار پنجره در ردیف آخر اتوبوس عجین شده‌ام. از این نقطه، می‌توانم آسمان را ببینم، کوه‌ها و دشت‌ها را تماشا کنم؛ گاهی غروبی آرام، گاهی بارانی رقصان. می‌توانم تابلوی مغازه‌های کنار خیابان را بخوانم، آدم‌های اطرافم را نظاره کنم، و اصلِ ماجرا اینجاست: در میان انسان‌ها باشم، اما با حریمی مشخص و امن؛ آن‌قدر دور که از ازدحام جمعیت، نفسم تنگ نشود.

می‌توانم شانه‌ام را به پنجره تکیه دهم و به صدای شجریان گوش بسپارم، آنجا که می‌خواند: «درد را باران نمی‌شوید، ولی زیر باران گریه کن.....»

حالا فهمیده‌ام: من عاشق "بودن" در میان آدم‌هام، اما با حریمی محترم و نادیدنی. البته این به آن معنی نیست که نخواهم کسی از این جمعیت خود را به حریمم برساند. کسی که بر صندلی کنارم بنشیند و بخواهد با من در تماشای زمان شریک شود، از پرواز یک گنجشک کوچک خیال بگوید، یا از روزی بپرسد که ظلم این جهان به پایان می‌رسد... من تا ابد خواستار چنین زندگی‌ام.

بارانجمعیت
۱
۰
Najva
Najva
‹In another world›
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید