احساس میکنم یک جایی در زندگی ام تو را دیده ام ،با تو بوده ام ،پوست تن ابریشمی ات را لمس کرده ام ،پشت پلک هایت را بوسیده ام، صورت بی عیب و نقصت را نوازش کرده ام، باهم به جاهایی رفته ایم همه چیز را باهم تجربه کرده ایم. نمیدانم چرا چنین احساسی دارم اما قشنگ تمامشان را همانند خاطراتم به وضوح حس میکنم انگار اینها هم جزئی از خاطراتم هستند.
گاهی اوقات حتی دلمم تنگ میشود.
دلتنگ خیابانی که باهم قدم زده ایم ، دلتنگ خوردن بستنی قیفی ، یا دلتنگ بیدار ماندن های طولانی ، صحبت کردن های بی وقفه ، دیدن فیلم و سریال در تمام روز، باهم آشپزی کردن ، شکلک در آوردن ، غافلگیری های متفاوت مان، رانندگی طولانی در شب ، موزیک گوش کردن، رقصیدن ، از اتوبوس جا ماندن ، قدم زدن در برگ های رنگا رنگ پاییز تا جایی که خسته شویم، برف بازی ، رفتن به شهر بازی،
ماندن لب دریا، تماشای طلوع و غروب ،
میبینی ! انگار که تمامشان را باهم تجربه کرده ایم من میتوانم به وضوح ببینمشان و حسشان بکنم .
رها رادمهر _