بعد از سالها دویدن به دنبال موفقیت و دستاوردها، یک جایی ، سوالی ناگهانی درباره شادمانی و احساس رضایت از زندگی، مثل این بود که یکهو سوت پایان مسابقه به شکل غیرمنتظرهای زده شد، نیرویی فرمان ایست صادر کرد و من هاج و واج ایستادم و چند دقیقه طول کشید تا متوجه موضوع شدم.
بعد از آن سوال، مفهومی باشکوه به نام سکوت در زندگی من جا باز کرد و جزئی ارزشمند از زندگیام شد.
نیاز به حضور در جایی بیسر و صدا و آرام هر روز بیشتر شد.
سکوت و تامل دوستان جدیدم شدند.
ساعتها با هم وقت میگذراندیم و به زندگیام، شغلم، روابطم، سلامتیام و ارزشها و باورهایم فکر میکردم و آنها را زیر ذرهبین گذاشته و مورد موشکافی قرار میدادم.
در سکوت به ندای درونی قلبم گوش میدادم، اما آنچه مییافتم بیشتر نارضایتیهایم بود.
میفهمیدم در کدام زمینهها احساس نارضایتی دارم، احساس خوبی ندارم و رنجهایم را میشناختم.
برای کسی که سالها با کمالگرایی به دنبال دستاورد و موفقیت بوده، و همواره وقتی به قله موفقیت پاگذاشتن ، بدون درنگ و لذت بردن به دنبال قله بعدی که دشوارتر بوده، رفته، احساس رضایت و شادمانی زیاد شناخته شده نبود.
متوجه شدم که احساس شادمانی و رضایت را سالهاست تجربه نکردهام یا آنقدر کم بوده که به چشم نمیآید.
تا ساعتها میتوانستم از نواقص و کمبودها صحبت کنم، و انتظارات بالاتر را بشمارم.
کشف احساس نارضایتی عمیق و عدم شادمانی موهبتی بود که سکوت بر من ارزانی داشت.
موهبتی که با نظارهگری بدون قضاوت درون، خود را نمایش داد.
کشف خود و انداختن نور بر گوشههای تاریک درون، به مدد سکوت و پذیرش امکانپذیر شد.
بیشتر ما از سکوت فراری هستیم و ترجیح میدهیم هرطور شده با آن مواجه نشویم.
فورا تلویزیون را روشن میکنیم، گوشی مبایل دائما در دستان ما است، یا با دوستی، آشنایی همصحبت میشویم.
شاید مواجهه با سکوت از سختترین کارها برای ما باشد که دائما مورد هجوم محرکهای محیطی بسیار زیادی قرار داریم.
سکوت فرصت روبرویی ما با خود واقعی مان را به ما میدهد که چه بسا این مواجهه میتواند بسیار دردناک و ناامیدکننده باشد.
اما اگر این سختی را به جان بخریم، سکوت بهترین دوست و موهبت زندگیمان خواهد بود و به سان قطبنمایی در میان کوهستان مهآلود ما را به پناهگاه امن و راه درست میرساند.