ویرگول
ورودثبت نام
زهره سادات .ا
زهره سادات .ا
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

مخدر بی ضرری که لازمه حیات آدمی است

زمانی که در دوره نویسندگی خلاق شاهین کلانتری شرکت می کردم واقعا یکی از بهترین دوره های زندگی ام بود.از تیرماه سال 97 این دوره با عنوان طرح تابستانه مدرسه نویسندگی شروع شد و بعد از آن به دلیل استقبال بی اندازه علاقه مندان به نویسندگی این طرح ادامه پیدا کرد و عنوانش به طرح ویژه مدسه نویسندگی تغییر پیدا کرد.این دوره همین طور ادامه یافت تا خرداد 1400 که استاد شاهین در آن زمان اعلام کرد که این دوره دیگر فقط تا آخر خرداد ادامه دارد و بعد از آن دوره جدید شروع خواهد شد با شرکت کنندگان جدید.منظور او این بود که تمام افرادی که تا خرداد 1400 شرکت کننده بودند تا آن زمان بابت تمدید دوره هزینه ای از آنها گرفته نخواهد شد و این خودش بسیار لذت بخش و شیرین بود.

از زمانی که دوره تمام شده ،من دیگر در دوره های دیگر شاهین کلانتری شرکت نکرده ام و دوره نویسندگی خلاق هم تنها دوره آنلاینی بود که تاکنون در بین دوره های دیگر وی شرکت کردم.وقتی کرونا در ایران هم شیوع پیدا کرد،استاد تصمیم گرفت که هفته ای چند بار کلاس آنلاین در پیج نویسندگی خلاقی که در اینستاگرام هم ایجاد کرده بود برگزار کند.شرکت در آن کلاس ها و همین طور بعدها در وبینارهای هفتگی دوره خیلی حال مرا در آن دوران بهتر می کرد.حس اشتیاق و شعف و مصمم بودن و امید به آینده.حالا از زمانی که آن دوره تمام شده است حس نوعی پسرفت و درجا زدن در نوشتن را می کنم.

از اواخر تیرماه 1400 با اضطراب و استرسی عجیب دست و پنجه نرم کردن را شروع کردم.مسائلی مثل کرونا گرفتن اطرافیان و فوت کردن یکی از عزیزان همسرم در اسفند 99 هم شاید در این اضطراب عجیب بی تاثیر نبوده است.همین طور مسائل کوچک دیگری هم بود که به طور مستقیم تاثیری روی این حالتم نداشت.این حالت در مرداد و تا نیمه آن شدت پیدا کرد و خیلی در رنج و سختی بودم و باعث شده بود که اشتهایم هم کم شود و کمی وزنم پایین بیاید.یادم هست که در آن زمان ها که چندان هم دور نیست دوست داشتم شب ها زودتر بخوابم و روزها هم دنبال بهانه ای برای خوابیدن می گشتم.خوابیدن گویا مخدری بود که مرا از این حالت ها نجات می داد و با آن دنبال راه فراری از این حالت های آزار دهنده بودم.صبح ها که بیدار می شدم تپش قلبم بالا بود و مرا هراسان می کرد.آن ایام خیلی آزار دهنده بود.من که دیگر طاقتم طاق شده بود به پیشنهاد یکی از نزدیکان به یک روان پزشک معتبر مراجعه کردم و درخواست قرص خیلی ملایمی کردم.روزها گذشت و تازه بعد از یک ماه، کمی اضطراب و وسواس فکری ام بهتر شد.خوشبختانه دچار پرخوابی نشدم.

بگذریم...خیلی وقت ها برایم پیش آمده که در مورد پدیده خواب و چگونگی آن فکر کنم و در گوگل جست و جو کنم.از کودکی این موضوع خیلی برایم جذاب بود.از دیدگاه من خواب گونه ای از واقعیت است.یعنی جهانی که در رویا و خواب با آن سر وکار داریم به نوعی بازنمایی واقعیت است.البته بر کسی پوشیده نیست که طبق نظریات مختلف روان شناسی(فروید و یونگ)تصاویر و ماجراهای موجود در خواب همگی نمادین و تمثیلی هستند.در این جستار مختصر قصد ورود به این مباحث تخصصی را ندارم،زیرا در حوصله خوانندگان نمی گنجد.خواب می تواند نسخه ضعیف شده یا شاید اغراق شده از واقعیت بیرونی باشد.همان طور که واقعیت گاهی شیرین و گاهی هم تلخ است.رویا هم همین گونه است.خواب هایی که می بینیم گاهی می توانند خیلی لذت آفرین باشند و گاهی هم به شدت ترسناک و هیجان انگیز.احتمالا وقتی خواب ترسناک می بینیم،بعد از بیدار شدن حسابی خوشحال خواهیم شد که آن تصاویر و آدم ها فقط یک خواب بوده است.با همه این ها خواب و رویا خیلی وقت ها می توانند مثل مسکن و مخدر،آرامشی موقت ایجاد کنند.


رویا مخدر واقعیت است.زمانی که زندگی تیره و تار شود،تخیل و رویا پردازی برای جلوگیری از فروپاشی ذهن به پا می خیزد تا کمی اوضاع را تلطیف کند.

مرگ فروشنده-آرتور میلر


این نقل قول از نمایشنامه آرتور میلر خیلی برای من جذاب است.چون در زندگی وقتی افسرده و مضطرب هستیم ممکن است اکثرا به خواب پناه ببریم.به راستی که خواب دیدن و به خواب رفتن نعمات خیلی بزرگی هست.برای من هم شرکت در دوره آنلاین نویسندگی آقای کلانتری خواب بسیار شیرین و لذت بخشی بود که دلم می خواست تا ابد ادامه داشت.افسوس که دیگر خواب نیستم.







خوابرویاافسردگیمخدرآرتور میلر
زهره هستم . دختر بهاری متولد 69.خانه دار و عاشق نوشتن.. دانش آموخته ارشد مطالعات فرهنگی.مامان م.علی👶❤💓
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید