ویرگول
ورودثبت نام
قصه های تازه
قصه های تازهقصه‌های تازه، جایی که تخیل و هوش مصنوعی به هم می‌پیوندند. نویسنده‌ای که داستان‌ها را با الهام از فناوری و خلاقیت خلق می‌کند. همراهی با دنیای نوین!
قصه های تازه
قصه های تازه
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

سیگنال مرگبار





در اعماق اقیانوس آرام، جایی که نور خورشید به زحمت به آن می‌رسید، پایگاه متروکه‌ای بود که سال‌ها پیش به دلایلی نامعلوم رها شده بود. این پایگاه، یکی از مراکز تحقیقاتی پیشرفته‌ای بود که برای نظارت بر حرکات صفحات تکتونیکی و پیش‌بینی زلزله‌های عظیم طراحی شده بود. اما حالا، پس از یک دهه سکوت، برج مخابراتی آن ناگهان سیگنال‌هایی عجیب ارسال می‌کرد.

این سیگنال‌ها توجه "سازمان زمین‌شناسی بین‌المللی" را جلب کردند. سازمان تصمیم گرفت گروهی از محققان و مهندسان باتجربه را به پایگاه بفرستد تا این سیگنال‌ها را بررسی کنند. رهبری تیم برعهده "دکتر النا والاس"، متخصص زمین‌شناسی و سرپرست تحقیقات زیرآبی، بود.



غواصان با زیردریایی کوچک خود به پایگاه نزدیک شدند. پایگاه با سایه‌ای غول‌آسا در تاریکی مطلق قرار داشت. نور چراغ‌های زیردریایی تنها می‌توانست بخش‌هایی از آن را روشن کند. در حالی که تیم به ورودی پایگاه نزدیک می‌شد، حس غریبی بر همه غالب شده بود.

در ورودی با صدای جیرجیر باز شد و تیم وارد راهرویی تاریک و خفه‌کننده شدند. دیوارهای فلزی پوشیده از زنگ، صداهایی که از اعماق پایگاه می‌آمد، و بوی نم‌زده و کهنگی، همه چیز را وهم‌انگیزتر کرده بود.

"چرا اینجا این‌قدر ترسناک به نظر می‌رسه؟" یکی از اعضای تیم به نام "مایکل" با ترسی آشکار گفت.
النا پاسخ داد: "این‌جا سال‌ها خالی بوده. ولی ما اینجاییم تا بفهمیم چرا دوباره فعال شده."



پس از جست‌وجوی کوتاه، تیم به اتاق کنترل رسیدند. صفحه‌های نمایش یکی پس از دیگری روشن شدند و پیام‌های خطای زیادی روی آن‌ها ظاهر شد:

"سیستم ناپایدار است."
"هشدار: سیگنال به مقصد نرسید."
"هشدار زلزله احتمالی."

النا با دقت به صفحه‌ها نگاه کرد و گفت:
"اینجا هنوز فعال به نظر می‌رسه، ولی تجهیزات قدیمی هستن. انگار سیستم تلاش کرده پیام هشدار زلزله بفرسته، اما نتونسته."

مایکل، که به یکی از صفحه‌ها خیره شده بود، گفت: "یه پیام رمزنگاری شده اینجا هست. می‌تونی بازش کنی؟"

النا با مهارت شروع به کار روی صفحه کرد. پس از چند دقیقه، پیام رمزگشایی شد:
"هشدار: سونامی عظیم در راه است."

همه با شنیدن این پیام شوکه شدند. مایکل گفت: "یعنی یه زلزله بزرگ در حال وقوعه؟"
النا پاسخ داد: "سیستم اینجوری می‌گه. ولی مشکل اینجاست که این برج مخابراتی خیلی قدیمیه و نمی‌تونه با سیستم‌های جدید روی زمین ارتباط برقرار کنه."



در همان لحظه، صدای بلندی از اعماق پایگاه شنیده شد. لرزش‌هایی خفیف زمین را به لرزه درآورد و چراغ‌ها برای لحظه‌ای خاموش شدند.
مایکل با اضطراب گفت: "این صدا چی بود؟"
النا گفت: "شاید یه تکان اولیه باشه. ما باید هرچه زودتر پیام رو برسونیم."

اما ناگهان، سیستم‌های پایگاه یکی پس از دیگری خاموش شدند. درهای خروجی قفل شدند و تمام راه‌های ارتباطی با بیرون قطع شد. تیم در اعماق اقیانوس و درون این پایگاه متروکه گیر افتاده بود.


النا و تیمش به سرعت به دنبال راهی برای ارسال پیام به سطح بودند. آن‌ها یک فرستنده آنالوگ قدیمی پیدا کردند و تلاش کردند سیگنال را به سمت برج‌های مخابراتی روی زمین ارسال کنند. اما النا گفت:
"این دستگاه فقط می‌تونه به گیرنده‌های قدیمی سیگنال بفرسته. شاید یه ماهیگیر یا کسی که از تجهیزات کهنه استفاده می‌کنه، پیام رو بگیره."

پیام ارسال شد:
"هشدار! سونامی عظیم در راه است. ما در پایگاه زیرآبی گیر افتادیم. کمک کنید!"

ساعاتی گذشت و هیچ پاسخی دریافت نشد. تیم خسته و ناامید شده بود. اما ناگهان، صدایی از بلندگوی قدیمی پایگاه شنیده شد:
"این سیگنال رو کی فرستاده؟ من اسمم مارکوسه. صدای شما رو دارم می‌شنوم."

النا با هیجان گفت: "مارکوس، لطفاً گوش کن. این پیام واقعیه. ما در خطر بزرگی هستیم و باید این پیام رو به دولت برسونی!"

مارکوس گفت: "باشه. رادیوی من قدیمیه، ولی می‌تونم تلاش کنم."



در همین حال، آب شروع به نفوذ به بخش‌های پایگاه کرد. فشار اقیانوس به تدریج پایگاه را در هم می‌شکست. النا تلاش کرد سیستم‌های بیشتری را فعال کند، اما فرسودگی تجهیزات و فشار عظیم آب مانع از هرگونه اقدام مؤثری شد.

مارکوس موفق شد پیام را به دولت برساند و دولت شروع به تخلیه سواحل کرد. اما تیم پایگاه، که در اعماق آب گیر افتاده بودند، هیچ راهی برای نجات نداشتند.



چند ساعت بعد، پایگاه زیر فشار عظیم آب فرو ریخت. آخرین صدایی که از پایگاه شنیده شد، فریادهای النا و تیمش بود. آن‌ها قربانیانی گمنام بودند که هیچ‌کس از قهرمانی‌شان باخبر نشد.

در سطح، سواحل تخلیه شدند و هزاران نفر از مرگ حتمی نجات یافتند. اما مارکوس تنها کسی بود که حقیقت را می‌دانست؛ او پیام تیم را شنیده بود، اما هرگز نتوانست نام آن‌ها را به گوش دنیا برساند.

پایان


سیگنالداستان
۰
۰
قصه های تازه
قصه های تازه
قصه‌های تازه، جایی که تخیل و هوش مصنوعی به هم می‌پیوندند. نویسنده‌ای که داستان‌ها را با الهام از فناوری و خلاقیت خلق می‌کند. همراهی با دنیای نوین!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید