اضطراب، این موجود پیچیده و چندوجهی، هرگز یک تجربه ساده و یکبعدی نیست. او مانند یک پازل پیچیده است که هر تکهاش روایتی متفاوت از زندگی درونی ما دارد. آنچه روانشناسان سطحی و مدعی با اشتیاق تمام به ما میگویند، تنها پوستهای نازک از حقیقتی است که عمق و پیچیدگی آن به مراتب فراتر از چند جمله تسلیبخش است.
کسانی که میگویند "فقط مثبت فکر کن" یا "خودت را کنترل کن"، انگار از جنس دیگری هستند. آنها نمیدانند اضطراب چگونه در سلولهای عصبی ما رخنه میکند، چگونه نفسمان را تنگ میکند و چگونه حتی سادهترین تصمیمات را به کابوسی پیچیده تبدیل میکند. آنها نمیدانند که اضطراب فقط یک احساس نیست، بلکه یک تجربه زیستشناختی و روانشناختی پیچیده است که ریشه در مکانیزمهای عمیق مغزی دارد.
هر فردی که با اضطراب دست و پنجه نرم کرده، میداند که این تجربه شبیه جدال با اژدهایی است که درون او خانه کرده است. یک اژدها که گاه آرام میگیرد و گاه با شعلههای آتشین خود، تمام وجود را میسوزاند. و چه کسی میتواند با چنین موجودی به سادگی مواجه شود؟ مگر میشود با چند جمله تشویقی، این اژدها را رام کرد؟
راستی، چه کسی گفته که مبارزه با اضطراب، مبارزهای است که باید تنها به دوش کشیده شود؟ این باور که "تو به تنهایی میتوانی از پسش بربیایی" چه تلخ و فریبنده است. گویی هر انسان را به جزیرهای منزوی پرتاب میکنند و میگویند: "حالا شنا کن". اما مگر شنا کردن در طوفان، از عهده هر کسی بر میآید؟
این متن، دعوتی است به واکاوی لایههای پنهان و آشکار اضطراب؛ دعوتی به شکستن کلیشهها و رسیدن به فهمی عمیقتر از آنچه تاکنون به ما گفتهاند.
برای خواندن ادامه این مطلب و کشف افسانههایی که تا کنون از اضطراب به خوردمان دادهاند از طریق این لینک در سایت روانمتر همراه ما باشید.