یک روز معلمم اشتباه تصمیم گرفت و عقلش را به چشمش داد،همه چیز از اینجا شروع شد که ...
یک روز من در همین سال تحصیلی گذشته که کلاس پنجم را میخواندم معلمم نگاهی به من انداخت و دید که من در حالی که درس را گوش میدهم و نگاهم پای تخته است بغل دستی رو مخ من دارد با من حرف میزند و (در حالی که من با او حرف نمیزدم!) اسمم را با آن کسی که داشت بامن صحبت میکرد، در بندهای پای تخته نوشت و من با تعجب بغض کردم و خطاب به معلمم گفتم : این نامردیه آقا! و با آنهایی که دوست داشتم حرف بزنم و به احترام به معلم با آنها حرف نمیزدم حرف زدم و گفتم اگر معلم میخواهد الکی اسمم را بر بدهای منفی انظباط بنویسد چرا حرف نزنم ؟
معلمها نخوانند!

اگر شما هم خاطره هایی از دوران مدرسه دارید بنویسید.😉😉😉