سجاد ذبیحی
سجاد ذبیحی
خواندن ۹ دقیقه·۱۰ ماه پیش

ایمانی دیوار به دیوار شک ( رمان برادران کارامازوف)

آندی تارکوفسکی در فیلم ایثار، قصه‌ی راهبی را تعریف می‌کند که بیست سال آزگار، قدم به قدم و سطل به سطل، آب را به درختی خشک و تشنه بالای تپه می‌رساند و به طور خدشه ناپذیری ایمان داشت که این کنش او ضروری است. هرگز حتی برای یک لحظه نسبت به قدرت معجزه گون ایمانش تزلزل خاطر پیدا نکرد. او زنده ماند تا معجره را با چشمان خودش ببیند. یک روز صبح درخت به زندگی بازگشت و برگ های سبزش به تن شاخه هایش پیچیده بودند. تارکوفسکی اضافه می کند که این معجزه چیزی جز «حقیقت» نیست.

تمایل دارم امید را "انتظار" تفسیر کنم. انتظاری که متشکل از دو فعل انسانی است. "بودن" و "عمل کردن" توامان. پس امید داشتن یعنی انتظار کشیدن. یعنی بودن و عمل کردن در جهت نیل به هدفی واضح و مبرهن.

در جهت نیل به یک معجزه...

ایمان در برابر شک
ایمان در برابر شک

این هم زیستی ایمان و شک در همه عمر با ما باقی خواهد ماند و جدال بین آن‌ها و نحوه انتخاب ما سرنوشت را رقم خواهد زد. بیان هنری جدال بین ایمان و شک به زیبایی در رمان برادران کارامازوف نیز نمود پیدا کرده است. این رمان دقیقاً کتابی است که از داستایفسکی انتظار داریم. یک رمان سرشار از طغیان، سرشار از جدال بین نیروی‌های خوب و بد، جدال بین شک و ایمان با مفاهیم فوق‌العاده زیبا و عمیق از جمله بخشش، اشتراک در گناه، اشتراک در رستگاری، عذاب کشیدن و بسیاری موارد دیگر.

برادران کارامازوف
برادران کارامازوف



خلاصه کتاب:

در همان ابتدای کار و با خواندن اولین جملات داستان، خواننده متوجه می‌شود که این رمان با دیگر رمان‌های داستایفسکی متفاوت است. نویسنده در ابتدای داستان موضوع مهمی را بیان می‌کند و این موضوع مهم، مرگ اسرارآمیز و دلخراش زمیندار مشهور فیودور پاولویچ کارامازوف است. فردی که این رمان درباره او و پسرانش است. فردی که از گونه‌ی آدم‌های عجیب روزگار است، از گونه‌ای که فراوان به آن‌ها برخورد می‌کنیم. اما قبل از این اتفاق مهم روای داستان یک مقدمه آورده است.

فیودور پاولویچ دو بار ازدواج کرده است و سه پسر دارد. بزرگ‌ترین پسرش یعنی دمیتری فیودورویچ از زن اولش است و دو پسر دیگر یعنی ایوان و آلیوشا از زن دومش هستند. در فصل‌های اول رمان داستان این خانواده کوچک نازنین بیان می‌شود و سرگذشت این دو ازدواج و سرگذشت هر کدام از پسرها روایت می‌شود.

در میان پسران ابتدا با دمیتری آشنا می‌شویم که فردی گرفتار لذت های زودگذر بود. هنگامی که چهار سال داشت پدرش – فیودور – او را رها کرد. خط فکری خاصی ندارد و عقیده دارد پدرش ثروت‌های مادرش را بالا کشیده و اکنون به او بدهکار است. در اینجا لازم است اشاره کنیم که زن اول فیودور، یعنی مادر دمیتری، از خانواده‌ای اشرافی و نسبتا ثروتمند بود. او تنها کسی بود که با این یقین بزرگ شد که به هر حال اموالی دارد و به سن قانونی که برسد مستقل خواهد شد. دوره‌ی نوجوانی و جوانی آشفته‌ای را از سر گذارند: دبیرستان را هیچ‌وقت تمام نکرد؛ بعدها سر از مدرسه‌ی نظام درآورد، سپس سروکله‌اش در قفقاز پیدا شد، ترفیع گرفت، دوئل کرد، به درجه‌ی سربازی تنزل کرد، دوباره ترفیع گرفت، زندگی بی‌بندوباری داشت و به‌نسبت پول فراوانی خرج می‌کرد. پیش از رسیدن به سن قانونی چیزی از فیودور پاولویچ دریافت نکرد و تا آن موقع زیر بار قرض رفته بود. پدرش، فیودور پاولویچ، را نخستین بار تازه پس از رسیدن به سن قانونی دید و شناخت.

سپس با ایوان آشنا می‌شویم. روشنفکری شکاک که خط فکری مشخصی دارد و حتی تلاش می‌کند رابطه ویران شده میان دمیتری و فیودور را حل کند. و در نهایت با آلیوشا آشنا می‌شویم. جوانی بیست ساله که در صومعه بزرگ شده است. آلیوشا سر از صومعه درآورد چون تنها راهی بود که او را مجذوب می‌کرد و می‌شود گفت این راه، برون‌رفت مطلوبی برای روحش بود و البته این راه را انتخاب کرده بود چون بسیار مورد توجه زوسیما، پیر پرآوازه صومعه بود. در مقدمه‌ای که راوی داستان آورده است و اتفاقا خودش آن را زاید می‌داند، او قهرمان رمان را آلکسی فیودورویچ کارامازوف معرفی می‌کند. آلکسی یا آلیوشا سومین پسر فیودور پاولویچ است که راوی اعتقاد دارد به هیچ وجه مرد بزرگی نیست اما با این حال او را قهرمان داستان می‌داند. همین موضوع ذهن خواننده را درگیر می‌کند و خواننده درنهایت باید به این سوال پاسخ دهد که چرا آلکسی فیودورویچ قهرمان این رمان است.

در اینجا شاید لازم باشد که در مورد اسمردیاکوف هم صحبت کنیم. کسی که نقشی مهم و اساسی در رمان دارد. اما برای جلوگیری از فاش شدن بیش از حد داستان به این شخصیت در این قسمت اشاره‌ای نمی‌کنیم.

درباره رمان برادران کارامازوف:

ما در این رمان آلیوشا را داریم که به واسطه نقشی که دارد قهرمان رمان محسوب می‌شود. بعد از مطالعه رمان متوجه می‌شوید که آلیوشا به‌نحوی مرکز رمان است. در همه‌جا حضور دارد و همه شخصیت‌ها در هر مکالمه و در هر جایی از او یاد می‌کنند اما می‌بینیم که خود آلیوشا نقش پررنگی ندارد. و یا همان‌طور که روای در مقدمه خود گفته است به هیچ وجه مرد بزرگی نیست، او اغلب خاموش است و فقط گوش می‌دهد. مخصوصا در مکالمه بین ایوان و آلیوشا این موضوع بسیار به چشم می‌آید. اما با این حال قهرمان داستان است چرا که سرنوشت این دنیا در دستان او قرار دارد.

شخصیت ایوان نیز یکی از به ماندگارترین و کلیدی‌ترین شخصیت‌هاست. ایوان روشنفکری است که عمیق‌ترین فصل کتاب را – مفتش بزرگ – از زبان او می‌شنویم. او طغیانگر است و شکاک. یک معترض که در برابر دنیای خداوند می‌ایستد. البته درباره بود و نبود خداوند با آلیوشا – این آدم پاک، ابله مقدس و نماینده خوبی – بحث و گفت‌وگو می‌کند اما به طور کلی خودش می‌گوید با خدا کاری ندارد بلکه به دنیای خداوند معترض است. او دنیا را غرق در فساد و خشونت می‌بیند و فقط می‌خواهد بلیطی زندگی در این دنیا که توسط خداوند به او داده شده است را پس بدهد.

یوان برای توجیه اینکه چرا دنیا را قبول ندارد به کارهای وحشیانه انسان علیه کودکان اشاره می‌کند. کودکانی که هیچ گناهی ندارد و مطلقا دلیلی وجود ندارد که این معصومان سختی بکشند و یا قربانی باشند. ولی با این حال انسان آزاد است، مختار است که هر کاری انجام دهد و این کار می‌تواند علیه کودکان هم باشد. مسئله آزادی انسان به فصل مفتش بزرگ ختم می‌شود. یک فصل گسترده و عمیق که در آن داستایفسکی مسیح را زنده می‌کند. مسیح در قرن شانزدهم در زمانه‌ای که دستگاه تفتیش عقاید در اوج قدرت و فعالیتش است به زمین بازمی‌گردد:

آرام و ناپیدا ظهور کرد اما، گفتنش عجیب است، همه‌کس او را به‌جا آورد.

پس از اینکه همه مسیح را شناختند، دستگاه تفتیش عقاید نیز او را شناسایی و در نهایت دستگیر می‌کند. او را به زندان منتقل می‌کنند و در آنجا کشیش کلیسای جامع با مسیح گفت‌وگو می‌کند. گفت‌وگویی که موضوع اصلی آن بر سر آزاد گذاشتن انسان است. این فصل از کتاب حقیقتا تکان‌دهنده است و خواننده لازم است با دقت آن را مطالعه کند.

در قرن 16 میلادی زمانیکه سلطه کلیسا به اوج خودش رسیده بود، در شهر سویل در اسپانیا مسیح یکبار دیگر ظهور می‌کند تا به مردم بگوید این آن چیزی نبود که من برایتان می‌خواستم! در میان مردم موعظه می‌کند و مردم دورش جمع می‌شوند.
پاپ اعظم او را زندانی می‌کند و در سلول زندان از او می‌پرسد: من می دانم تو مسیح واقعی هستی ولی با بازگشتت داری اون ها را خراب می کنی. تو چیزهایی را برای مردم می‌خواهی که مردم آن ها را نمی‌خواهند. اونا فقط می خواهند مسیحی باشند نه اینکه مثل مسیح باشند. آن ها آزادی را که تو بعد رفتنت بهشان دادی دو دستی تقدیم ما کردند چرا که ترسناک بود. ما با شیطان معامله کردیم و سلطنت را انتخاب کردیم. غذا و بقا را به مردم دادیم و خدایی که بهشون ارائه دادیم، خدایی است که خودشون دوست دارند داشته باشند...
دنیـا به ویژه اخیراً، اعلام آزادی کرده است، اما در این آزادی آنان چه می‌بینیم: فقط بردگی و خودکشی
برادران کارامازوف
برادران کارامازوف


یکی دیگر از شخصیت‌های رمان، پسر بزرگ یعنی دمیتری است. کسی که منتقدان او را انسانی‌ترین و ناب‌ترین چهره روسی در آثار داستایفسکی می‌دانند. دمیتری فردی است که سهمی عظیم در مشکلات این رمان دارد و راه رهایی را از طریق رنج دیدن می‌بیند. دمیتری کارامازوف صرفا بزرگ‌ترین شخصیت واپسین رمان داستایفسکی نیست که آموزه‌های گناه و رنجش را در وجود او تجسم بخشیده و به عمیق‌ترین وجه بیان کرده است؛ او یکی از چهره‌های تراژدیک بزرگ ادبیات است.

اسمردیاکوف نیز یکی از کلیدی‌ترین شخصیت‌های رمان است. کسی که منتقدان نقش او را در برابر ایوان شبیه نقش سویدریگایلف در برابر راسکلنیکف در جنایت و مکافات می‌دانند. انگیزه‌های اسمردیاکوف برای انجام کارهای خبیث بسیار زیاد است و او با توجه ویژه‌ای که به شخصیت ایوان دارد نقاط قوت او را دریافت کرده است و نقاط ضعف را از بین برده است. تاثیرات ایوان روی اسمردیاکوف و انجام کارهایی توسط او مفهوم اشتراک در گناه را در این رمان به تصویر می‌کشد.

درباره جنبه‌های مختلف و فوق‌العاده رمان برادران کارامازوف می‌توان بسیار نوشت و صحبت کرد اما درنهایت با خواندن آن است که به معنای واقعی کلمه می‌توان به شاهکار بودن آن پی برد.

کتاب برادران کارامازوف کتابی است که حتما اگر کتاب خوان هستید بدون هیچ تردیدی بخرید و برای یکبار هم که شده بخوانید. شخصیت پردازی عمیق و واقع گرایانه نویسنده برای شما درک مفاهیم والای انسانی را به ارمغان خواهد آورد. در آخر لازمه که این عقیده خود را مطرح کنم که انسان ها در دنیای بی قاعده و پیش بینی ناپذیر امروز محکوم به انتخاب کردن هستند و از آنجایی که حتی انتخاب نکردن هم عواقب دارد، پس خودش یک انتخابه. حالا از کجا باید بفهمیم که انتخابمون درسته؟

فقط باید با اطمینان انتخاب کنی و به راهی که طی می کنی ایمان داشته باشی. یادت باشه که تو این جهانی که با دور تند و جنون آمیزش، خیلی کم به تو اجازه اشتباه کردن میده، استراتژی ات رو چطور می‌چینی!

استراتژی نباختن

تا حالا با خودت فکر کردی که علت اینکه اکثر اوقات بدون در نظر گرفتن چند تا استثنا، بهترین خط دفاع لیگ های فوتبال نهایتاً قهرمان می‌شن، چیه؟

تو این جهانی که ابهام رو به افزایشه و در همه حوزه ها، تنوع رقبا و تاکتیک بالاست، اون چیزی که در بلند مدت شما رو رستگار می‌کنه، استراتژی نباختنه نه صرفاً بردن. استراتژی نباختن اصلاً از روی ترس نیست. اتفاقا به معنی داشتن برنامه برای تعداد آزمون و خطاها و انجام تلاش ها و آزمایش های بیشتره.

استراتژی نباختن همون چیزیه که بیشتر شبیه به میل به بقا در طبیعته.

این استراتژی در حوزه های مالی به معنی ریسک نکردن نیست بلکه به این معنیه که ریسک رو حساب کنی و اگر به نقطه شکست رسیدی تا حد باختن غرق نشی و خارج بشی. استراتژی نباختن در نهایت بردهای بیشتری رو نصیب ما می کنه چرا که سوگیری ذهنی ما در مورد پیش بینی آینده و تغییر آینده و محیط رو کنترل میکنه.

استراتژی نباختن یک ساختار دفاعیه نه یک خط دفاعی ساده. نباختن های متوالی ما رو در معرض گاهی بردن قرار میده. یادتون باشه توی طبیعت میلیون ها میوه و دانه از بین میره تا یک درخت حاصل بشه.

دوستان، تمام اجزا این دنیا برای باختن ما و برد خودشون طراحی شده. توی انبوه حملات بیرونی، مهم اینه که فقط بد نبازیم و به راهی که با اصول درست انتخاب کردیم ایمان داشته باشیم...







فلسفهروان شناسیبرادران کارامازوف
کارشناس دفتر فنی و مهندسی. معامله گر بازارهای جهانی. عاشق فیلم و طبیعت. علاقه مند به هر نوع ورزشی. دوستدار محیط زیست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید