ویرگول
ورودثبت نام
Setayesh.Mostafaei
Setayesh.Mostafaeiجز طنین یک ترانه نیستم!
Setayesh.Mostafaei
Setayesh.Mostafaei
خواندن ۵ دقیقه·۴ ماه پیش

از پنجره من

۱۴۰۴/۰۵/۱۶

به قسمت سوم خوش اومدی. بازدید‌هاتون از قسمت دوم بیشتر از انتظار من بود." از پنجره من" قرار بود کنج خلوت و امن من باشه. حالا کنج خلوت و امن ماست. خوشحالم که میخونید:)

توی مجموعهٔ از پنجره من هر روز کفش‌های نایکی مخصوص دویدن‌مون و پامون می‌کنیم و با زندگی مسابقه می‌دیم!

حرف از مسابقه با زندگی شد. به نظر میرسه بعضی وقتا بهترین نوع مسابقه دادن با زندگی، نشستن لب جاده‌‌ی بی حوصلگیامونه.
حرف از مسابقه با زندگی شد. به نظر میرسه بعضی وقتا بهترین نوع مسابقه دادن با زندگی، نشستن لب جاده‌‌ی بی حوصلگیامونه.

چند روز از پست کردن قسمت قبلی از پنجره من میگذره. در حالی که قرار بود، هر روز یه اپیزود روی سرعت دو برابر از زندگی من باشه براتون. ولی اهمال کاری؟ کمال گرایی؟ افسردگی؟

آره. همشون با هم تیم شدن.

توی این چند روز قسمت‌هایی بودن که دوست داشتم راجع بهشون بنویسم. دوست داشتم دست به قلم بشم و بنویسم. و دوست داشتم خیلی کارای دیگه هم بکنم. مثلاً پیگیر دکتر زنانم بشم، مثلا برای امتحانای شهریور درس بخونم( لعنت به اونایی که ترمشون تموم شده-_-). مثلاً به فلانی زنگ بزنم حالشو بپرسم. مثلاً برم باشگاه و برم استخر. حتی وسایل استخر رفتنمم آماده کردم.

اما نرفتم....

دراز کشیدم، خوابیدم و غذا خوردم. فیلم دیدم. اینستا گردی کردم. با خانوادم وقت گذروندم. بی هیجان، تکراری، تموم نشدنی. آره این چند روز همینجوری گذشت. بعضی وقتا بیشتر از این گیرمون نمیاد. شایدم دلمون نمیخواد گیرمون بیاد. شاید هم نمی‌تونیم چیزی که ماله ماست و بستونیم.(بستونیم خیلی فعل عجیبی بود، من به ذهنم رسید شماها هم باید بخونینش:/ )

برای تولد دوستم دسته گل گرفتم. میخواستم همون روز پستش کنم. حالا الان این کارو میکنم. کی به کیه اصلا ها؟. اگه من نمیگفتم نمیدونستین این عکس برای دو روز پیشه. ولی خب من تمام سعی مو می‌کنم اینجا مثل زندگی واقعیم صادق باشم. لزومی نداره که نباشم. اصلا تصمیم گرفتم بنویسم چون فکر کردم این کار باعث میشه من بیشتر خودمو بپذیرم. بیشتر به خودم نزدیک بشم.
برای تولد دوستم دسته گل گرفتم. میخواستم همون روز پستش کنم. حالا الان این کارو میکنم. کی به کیه اصلا ها؟. اگه من نمیگفتم نمیدونستین این عکس برای دو روز پیشه. ولی خب من تمام سعی مو می‌کنم اینجا مثل زندگی واقعیم صادق باشم. لزومی نداره که نباشم. اصلا تصمیم گرفتم بنویسم چون فکر کردم این کار باعث میشه من بیشتر خودمو بپذیرم. بیشتر به خودم نزدیک بشم.

با این حال تراپیستم بهم گفت که من ماهر‌‌ترین دروغگویی هستم که دیده!

شوکه شدم وقتی اینو گفت، همیشه فکر می‌کردم من به هیچکس دروغ نگفتم. حتی لحظه‌ای هم که این جمله رو گفت چند ثانیه‌ای زل زدم بهش و توی ذهنم باور‌هام و میدیدم که داشتن تیکه پاره میشدن. من همیشه خودمو آدم راستگویی میدونستم. مثل بابام. اونم همیشه راستشو میگه. حتی اگه خیلی بدجور گند زده باشه. منم همینطور. بعد از حدود یک دقیقه زل زدن به در و دیوار به ذهنم رسید که منظورش میتونه...

میتونهه....

آره؟!

.

.

.

فکر می‌کنین چقدر به خودتون دروغ میگین؟

احساس کردم زمین داره می‌لرزه. توی ذهنم یه زلزله‌ی ۹ ریشتری اومده بود. اومد. رد شد. تلفات و خسارت زیادی به جا گذاشت. امیدوارم فقط از این جا به بعد سیستم رو درست کنم. این دفعه بهتر بسازمش. محکم‌تر. اصولی‌تر.

.

.

توی این فاصله‌ی چند روزه یکی از عادات خوبی که ولش نکردم. کتاب خوندن بود. باید بگم یسری عادت‌های خوب منو همیشه از تاریک‌ترین نقاط زندگیم نجاتم داده. اولش با خودم قرار گذاشتم که یه دفتر بردارم، که دفتر تعهداتم باشه، و در یک بازه زمانی(حداقل ۲۸ روزه) یک رفتار رو تبدیل به عادت کنم. براش جایزه و تنبیه بزارم و فقط توی یه ماه روی همون تمرکز کنم.

این رخ دفتره‌اس. موقع برداشتنش شک داشتم. خیلی وقته کودک درونم و خاک کردم‌. اینجوری بودم که یونیکورن اخه؟!! بعدش به این نتیجه رسیدم بد نیست یه موقع هایی چیزای گوگولی برای خودم بخرم شاید کودک درونم از اون دنیا عفو مشروط خورد و برگشت بهم.
این رخ دفتره‌اس. موقع برداشتنش شک داشتم. خیلی وقته کودک درونم و خاک کردم‌. اینجوری بودم که یونیکورن اخه؟!! بعدش به این نتیجه رسیدم بد نیست یه موقع هایی چیزای گوگولی برای خودم بخرم شاید کودک درونم از اون دنیا عفو مشروط خورد و برگشت بهم.

یسری قانون هم توی دفترم برای خودم گذاشتم. فراموش نکنین اگه خواستین یه عادتی رو ایجاد کنین قبل همه‌ی این ژیگول بازیا از خودتون بپرسین چرا میخواین این کارو انجام بدین؟ یا چه معنایی براتون داره؟
یسری قانون هم توی دفترم برای خودم گذاشتم. فراموش نکنین اگه خواستین یه عادتی رو ایجاد کنین قبل همه‌ی این ژیگول بازیا از خودتون بپرسین چرا میخواین این کارو انجام بدین؟ یا چه معنایی براتون داره؟

اینم مدلی که من عادتم رو پیگیری کردم. شما می‌تونین مدل خودتونو طراحی کنین. ایده پردازی کنین. رنگش کنین. خلاق باشین توی این کارا. زمان بزارین براش. ارزشش و داره. حداقل برای من داشته تا الان.
اینم مدلی که من عادتم رو پیگیری کردم. شما می‌تونین مدل خودتونو طراحی کنین. ایده پردازی کنین. رنگش کنین. خلاق باشین توی این کارا. زمان بزارین براش. ارزشش و داره. حداقل برای من داشته تا الان.

این کتاب رو انتخاب کردم برای اینکه توی چهار هفته تمومش کنم. ۲۹۳ صفحه بود و حدس بزنین چیشد؟ توی هفته سوم تمومش کردم. در کل کنار گذاشتن کمال‌گرایی بهم ثابت کرده، وقتی مسیری رو شروع کنی و فقط اگه شروعش کنی، توی جریانش بیوفتی، ادامه‌اش میدی. چون یک من میتوانم درت شکل میگیره!
این کتاب رو انتخاب کردم برای اینکه توی چهار هفته تمومش کنم. ۲۹۳ صفحه بود و حدس بزنین چیشد؟ توی هفته سوم تمومش کردم. در کل کنار گذاشتن کمال‌گرایی بهم ثابت کرده، وقتی مسیری رو شروع کنی و فقط اگه شروعش کنی، توی جریانش بیوفتی، ادامه‌اش میدی. چون یک من میتوانم درت شکل میگیره!

جایزه تموم کردن کتاب زویا پیرزاد، یه کتاب جدید بود که چون زودتر از چیزی که فکر می‌کردم تموم شد، زودتر هم به خودم جایزشو دادم. رفتم بالاخره شازده کوچولو رو امروز خریدم، خیلی خوشحالم :)
جایزه تموم کردن کتاب زویا پیرزاد، یه کتاب جدید بود که چون زودتر از چیزی که فکر می‌کردم تموم شد، زودتر هم به خودم جایزشو دادم. رفتم بالاخره شازده کوچولو رو امروز خریدم، خیلی خوشحالم :)

من کتاب می‌خونم چون نمی‌تونم تمام زندگی‌هارو زندگی کنم. من به داستان‌های آدما علاقه‌مندم. و وقتی فهمیدم تا یه جایی میشه فیلم دید و کتاب خوند، پس بقیه زندگی‌هایی که داستانشو نمیدونم و چی؟. اون موقع بود که تصمیم گرفتم برم روانشناسی بخونم ؛)

خب از روزمرگی هامون دور نشیم...

شماها چیکار می‌کنین تا از روزای تاریک‌تون نجات پیدا کنین؟

اصلاً شاید واقعاً هیچ کاری نشه کرد. من دوست دارم اینجور موقع‌ها کسی باهام کار نداشته باشه. برم توی غارم. اما تجربه بهم ثابت کرده اگه اینجور موقع‌ها کسی دستمو نگیره و از غارم بیرون نیارتم احتمالاً بیشتر توی غار بمونم. اونقدر می‌مونم تا حالم از خودم بهم بخوره. بعد میام بیرون تا حالم از بقیه هم بهم بخوره.

ببخشید یهو انقدر دراماتیک شدم. یاد پارسال ترم دوم دانشگاهم افتادم. ترم اول پر از هیجان بودم، همه چیز تازه بود، دور هم توی آلاچیق می‌شستیم، چای می‌خوردیم، حرف می‌زدیم. با وجود اینکه بهم اکیدا توصیه کرده بودن اکیپ تشکیل نده ترم اول، این کارو کردم. خب باید بگم حالا میفهمم چرا میگن اکیپ نشین ترم اول.( بنظرم نشین)

اما ترم دوم..

هیجانم فروکش کرد. فک کردم بازم یه کار جدید، یه جای جدید، آدمای جدید، هدف جدید باعث شه من کمتر حالم از خودم بهم بخوره. ولی ترم دوم همه چی برام عوض شد. کم کم شروع کردم اهمال کاری، سر کلاسا نرفتن، چون چند جلسه از اول ترم نرفتم کمال گراییم بالا زد و گفتم فایده نداره و نصفه نیمه شد درسام، به خاطر همین اصلا نمیرم، وایمیسم این جلسه میخونم،‌ جلسه بعد میرم، هفته بعدی انجامش میدم، ماه بعدی شروع میکنم، بعد عید دیگه جلساتمو مرتب میرم...

نرفتم. شروع نکردم، تمام روزم به خوابیدن می‌گذشت، همش دلم می‌خواست گریه کنم و راه برم‌‌. اونقدری راه برم که محو شم...

تراپی رفتم و تراپیستی که اون موقع رفتم پیشش هیچ تاثیری نداشت. مشکلات و در سطح حل می‌کرد. و نمیدونستم چه مرگمه. نه اون نه خودم فکر نمی‌کردیم که افسردگیم توی بالاترین حد خودشه....

اون موقع موهامو هایلایت کردم. یکم از پسرونه بودن دراومدم، یکم انرژی زنانه‌ام برگشت انگار. قبل شروع دانشگاه موهامو از ته زدم. دوست داشتم بدونم چه شکلی میشم. خب جفت داداشم شدم :|

خیلی پسرونه شده بودم‌. همکلاسیای دانشگاهم بعدها وقتی باهان صمیمی‌تر شدن بهم گفتن ما فکر می‌کردیم تو کلا گرایش دیگه‌ای داشته باشی یا بخوای تغییر جنسیت بدی. خب حق میدم بهشون. توی خیابونم حتی منو با پسرا اشتباه می‌گرفتن. یه بار یکی کفشمو در حالی که راه میرفتم از پشت لگد کرد، بعد دستشو زد روی شونه‌ام گفت: ببخشید داداش. برگشتم بهش نگاه که کردم متوجه شد گند زده. همونو سریع قدم زد و از من رد شد...

دوستان اگه خواستین برای اورثینکر‌ها( کسایی که بیش از حد فکر میکنن یا نشخوار فکری دارن) کادو بخرین، اینو براشون بخرین.
دوستان اگه خواستین برای اورثینکر‌ها( کسایی که بیش از حد فکر میکنن یا نشخوار فکری دارن) کادو بخرین، اینو براشون بخرین.

فکر میکنم امروز سهم ما از مسابقه دادن با زندگی، برنده شدن ازش نبود. این بود که بدونیم هممون چنین روزایی رو توی جریان زندگیمون داریم. همینقدر ملموس و دردناک!

تو زیبایی رو توی چیز‌های معمولی پیدا می‌کنی، این توانایی رو از دست نده.
تو زیبایی رو توی چیز‌های معمولی پیدا می‌کنی، این توانایی رو از دست نده.

یکی منتظرمه پیاماشو سین بزنم. ازش داره خوشم میاد. مهربونیش مثل قطره بارونیه که روی گونه میشینه، لپ تو خنک میکنه و لبخند روی لبت میاره. امیدوارم به جاهای خوبی برسم باهاش.

شب بخیر.

اهمال کاریکمال گراییروزمرگی
۷
۰
Setayesh.Mostafaei
Setayesh.Mostafaei
جز طنین یک ترانه نیستم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید