ویرگول
ورودثبت نام
Setayesh.Mostafaei
Setayesh.Mostafaeiجز طنین یک ترانه نیستم!
Setayesh.Mostafaei
Setayesh.Mostafaei
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

در آستانهٔ چهل سالگی

اینجام

آن‌جا

گاهی، همه جا

و هر از چند گاهی، هیچ کجا!

تکه پاره‌هایم را از میان، گله‌هایت جمع می‌کنم و

می‌روم. تا شاید این بار، دیگر جزو آدم‌های هیچ‌کجایی نباشم. شاید، کسی ، چیزی، در جایی انتظارم را بکشد. یا شاید این‌بار، برای همین یک بار و فقط همین یک بار، دست از انتظار بردارم و خانه را پیدا کنم.

خانه یک جسم نیست‌؛ یک شی نیست. یک وجوداست. یک حس است. یک تعلق خاطر است.

خانه‌ برای مدتها رنگ و بوی معطر عشق در تار و پود غذا بود، بعد هم گرمای قلب یک نفر به خاصه. حالا در آستانه‌ی چهل، خانه برایم بدل به مفهومی انتزاعی‌تر از چیزی شده که پیش از این بود. خانه من، من هستم. خانه من همان:

همان احساس سرمستی در تنهایی‌ست

همان زندانبان محبوس در آهنگ‌های تکراری‌ست

همان که از شب به سحر، از سحر به شب

با خود غریبه و با دیگران، آشنایی‌ست

همان منِ گریان و خندان و رَمان، در ‌پی بی‌قراری های چَمان

همان من که سحرگاه از پلک سنگینی

طلوع از کف داده و گزیده عزلت نشینی

همان من که بی‌پایان در جنگی فرسایشی‌ست

با کاغذ دیواری و بشقاب و رو‌میزی و دیگ

همان منِ فرسوده که می‌کوشد بگوید

تو هستی هر آنچه در دیگری می‌جویی

✍🏻ستایش مصطفائی

خانهغمچهل سالگی
۵
۴
Setayesh.Mostafaei
Setayesh.Mostafaei
جز طنین یک ترانه نیستم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید