مینویسم تا احساسات زنده بماند :
پرسید:
من چطور آدمی هستم؟ من رو چطوری توصیفام میکنی؟
در لحظه موج بی رحمِ واژههایِ از هم گسسته به ذهنم هجوم آورد . انتخاب کلمات و چینش آنها برای جمله سازی، به نحوهای که مطلب را تمام و کمال برساند، از هر گفت و گویی که تا به حال داشتم، سختتر به نظر میرسید. پس مکث کردم، کمی فرصت خواستم تا با تمام قوا بازگو کنم، تا آن طور که باید و لیاقت است ، برایش بگویم:
تو بلدی چطور زندگی کنی!
بلدی چطور برای خودت ارزش قائل شوی.
بلدی چطور به خودت تکیه کنی و به اهدافت برسی. بلدی در لحظه باشی و از دلِ دلمردهٔ این روزها و روزمرگیها، تعاملات و بخش های زیبا را سوا کنی. بلدی چطور عشق بورزی و عشق دریافت کنی!. برایِ دیگرانِ مهم زندگیات بلدی چطور وقت بگذاری. بلدی چطور تجربههای ارزشمند و گوناگون بدست آوری. بلدی چطور به دیگران خیر برسانی!. در گفتوگو ها صادقانه و به دور از افراط میمانی، درواقع باید بگویم بلدی چطور در ارتباطات میانه روی کنی.
.
.
درنهایت همان که گفته شد
تو بلدی چطور زندگی کنی...!
.
.
پایان را با متنی کوتاه میبندم که نشان دهد نامه مُهر خورده که مختص تو باشد .
"تو در دورترین نقطه ی این شهر،
این کشور،
این قاره که نه،
تو اگر در دورترین نقطهی جهان هستی هم باشی
باز هم به خورشید من، نزدیکترین کهکشانی !".
✍️حوالی ۱۴۰۱