
مهاجر بودم بین افق های شانه هایت...
پریشان بودم در احتمالِ احتمال دوست داشتنت،
مسکنی بر احوال و تشبیهی در این افتادهِ حال...
و من کنایه در این جدال!
کجای کار بودم در این خوشی؟
کم و بیش بودم در این خوشی
اخر مرا چه به عشق و عاشقی!
مرا چه به این حال، حالِ خماری!
غرورِ سرد را چه به این بازی؟
بیست و اندی سال سکوت را چه به هم نوایی!
اخر، گیسوان پر شورت چه به این دنیا؟
پسرِ خشکی را چه به دریا؟!
تقدیم به ح