مجی·۳ ماه پیشمهاجرمهاجر بودم بین افق های شانه هایت...پریشان بودم در احتمالِ احتمال دوست داشتنت،مسکنی بر احوال و تشبیهی در این افتادهِ حال...و من کنایه در این…
مجی·۳ ماه پیشتصادف خوشساعت دوازدهِ نیمهشب بود. در بلوار اصلی شهر، پس از میهمانی، به سمت خانه میرفتیم. هوای پاییزی، نرم و خنک، روی پوستم میلغزید و تنها همین لم…