به گمانم کتاب اشتباهی از سیامک گلشیری انتخاب کردم. باید داستانی از او انتخاب میکردم که معروفتر باشد و جایزه برده باشد. در هر صورت، من مثل زنبورها هستم که کتابهایی را انتخاب میکند که ظاهر جذاب و نام هیجانانگیزی داشته باشند! نام کتاب هم به اندازهی کافی جذاب است: تقدیم به گلرخ، با عشق و نفرت.
هشدار شماره 1: زبانم دست خودم نیست و ممکن است اسپویل کنم!
هشدار شماره 2: من نقد نمیکنم. نه صلاحیت و علمش را دارم و نه حوصلهاش را. صرفا از سفر خودم با این کتاب گزارشی تهیه کردهام.
داستان این کتاب جنایی و معمایی است. از زبان اول شخص است. داستان صاف و صادق است. با توصیف و بیان احساسات و پیچیدگی طرف نیستیم. به گمانم سبکش رئالیسم باشد. ما با آقای نویسنده همراه میشویم (در داستان از نام کوچک او خیلی اسم نبرد و من اسمش را فراموش کردم) که به درخواست همسر سابق خود، گلرخ، مبنی بر اینکه بیا شمال در جلسهی کتابخوانی کتاب خودت شرکت کن و به چند نفر امضا بده، آری میگوید! داستان از جایی شروع میشود که با آقای نویسنده در جادهی تهران به شمال هستیم.
داستان مثل آب و هوای شمال، خوابآور است. با دیالوگهای فراوان روبهرو هستیم. داستان کاملا دیالوگمحور است و تمام اطلاعات داستان را از دیالوگها دریافت میکنیم. نویسنده هم برای اینکه از نظر دیالوگخوانی اغنا شویم جملات بیشتری را اضافه میکند تا بیشتر دیالوگ بخوانیم. جملاتی مثل:«میخوای بدونی بهم چی گفت؟»«میخوای بدونی چی کار کردم؟»«یادت میآد چی کار کردیم؟»«یادت میآد چی گفتی؟». ابتدای داستان یعنی همان جلسهی کتابخوانی بسیار حوصلهسربر است و از جایی که گلرخ و آقای نویسنده به خانهی گلرخ میروند، تازه کمی داستان جذابتر میشود. یک جذابِ خوابآور.
ما در این حال و هوای خوابآور، حال و هوای خوفناک داستان را هم درک میکنیم. مثلا میفهمیم آقای نویسنده خود، نویسندهی کتابهای جنایی است. آدمها در طول داستان، داستانهای جنایی زندگی شخصیشان را برای او تعریف میکنند تا در داستانهای خود بنویسد. زنی در جلسهی کتابخوانی به آقای نویسنده هشدار میدهد که حس میکند، قرار است اتفاق بدی برای او بیفتد. وقتی آقای نویسنده به خانهی گلرخ میرود یک مرد در تاریکی شب، لب ساحل دائما برای او دست تکان میدهد. شاید روحی است که میخواهد به او هشدار دهد!
کتاب کوتاهی است. خوشخوان است. در طول کتاب ما در انتظاری کشنده به سر میبریم. منتظر یک اتفاق عاشقانه و خائنانه میان گلرخ و آقای نویسنده هستیم. منتظر برخورد حسام (همسر فعلی گلرخ) با آقای نویسنده هستیم. منتظر هستیم که به پرسشهای ما پاسخ داده شود: چرا حسام گلرخ را ترک کرده است؟ چرا گلرخ آقای نویسنده را به شمال کشانده است؟ و منتظر یک اتفاق جنایی میان هوای خوابآور و مهآلود شمال هستیم.
در آخر کتاب، نویسنده به انتظار ما پایان میدهد. اتفاقاتی، خونآلود و شوکهکننده و البته «یهویی».
داستان برای من، کاملا به یاد ماندنی است. حال و هوای شمال، ویلای گلرخ و حسام که خیلی شیک و تجملی است، قصد و غرضهای شخصیتهای داستان... بعد تمام کردن این کتاب مطمئن باشید تا چند روزی به خودتان میآیید و میبینید دارید به کتاب فکر میکنید! به تمام دیالوگهای خوابآورش.
و در نهایت کتاب را خشنود و خوشحال به کناری گذاشتم و سوالم این است: آیا دوباره این کتاب را خواهم خواند؟؟؟