روز هفتم تا تولد بیست و پنج سالگی
قول بدهید نصیحت یا قضاوتم نکنید.

همه دنبال عشق هستند. عشق به خود، عشق به دیگری، عشق به همه. این همه شعر و داستان و دلنوشته فقط برای عشق.
اخیرا کتابی خواندم به نام «این منم» از روثی لینزی از زندگی واقعی خودش. او رنج و دردی را به دوش میکشید که او را به جایی رساند که افتاد در تخت خواب و حتی نمیتوانست استحمام کند. وابستهی داروهای ضد درد اپیوئیدی شد و... چگونه التیام مییابد؟ چگونه؟ باور کنید در طول مطالعه کتاب به جواب واحدی نرسیدم. از نظر من نویسنده خودش یک پاسخ دارد که خیلی اصرار دارد بگوید همین است و هیچ: عشق. و برای التیام خود به خودش میگوید:«تو خود عشقی.»
من از آن آدمها بودم که بلد نبودم سایهی کسی را با تیر بزنم. در تربیت والدینم دلخوری و ناراحتی سم بود. سم! به قول کسی «مردمدار.» حالا شاید مخالف باشید. در کامنتها اجازه دارید تخریبم کنید و خاطرات قدیمی را بکشید بیرون که اثبات کنید که آدم کینه شتری بودم. در هر صورت!
در فضای مجازی همه تولدشان را با احساس عشق و زیبایی و گل و بلبل به اشتراک میگذارند... ولی من امسال تنفر را آموختم. امسال، سال نحس تنفر بود. یاد گرفتم چشم دیدن کسی را نداشته باشم؛ به خاطر تنفر جایگاهم را عوض کنم؛ به خاطر تنفر نه بگویم؛ به خاطر تنفر بروم جای دیگری بنشینم؛ به خاطر تنفر به کسی مهربان نگاه نکنم؛ متنفر شوم و از کسی ناامید بشوم؛ در خلوت خودم دندان قروچه بروم و با آدمهای فرضی یک معرکهی جنگ راه بیندازم. به خاطر تنفر بایستم،از خودم دفاع کنم. از حسنا دفاع کنم. چرا نباید ازش دفاع کنم؟ کارهایی که تا به حال ازم بر نمیآمد.
مایه تاسف است. والدینی که یک عمر تلاش کردند دخترشان یک فرشتهی آرام بار بیاید که بینهایت عشق بورزد و یک خط و خش کوچک روی کسی نیندازد، حالا شبیه یک حیوان وحشی برای بقا چنگ میاندازد. یک اسب وحشی سیاه رنگ از دنیای مردگان برگشته است که بعضی وقتها واقعا و لفظا باید به او هوش کنم که آرام گیرد.
واقعا عشق کافی است؟ من این تنفر را دوست دارم. این اسب سرکش را دوست دارم. این اسب سرکش که میگوید دیگران همیشه شایسته نیستند. دیگران لایق هر چیزی نیستند. حتی گاهی لزومی ندارد که شنیده شوند. اسب سیاهی که سم میکوبد، شیهه میکشد و با تمام وجود برای من میجنگد. با تمام وجود تلاش میکند آزاد و آزاده باشم.
تنفر یا عشق؟ تا وقتی متنفر نشدهاید چگونه عاشق میشوید؟ تا وقتی اسب سیاهی در درون خود ندارید، چگونه از عشقتان محافظت میکنید؟
دلم میخواست در پیج شخصی خودم این نوشته را منتشر نکنم. خجالتزده ام میکند. ولی خب، بیایید کمی نفرت را ستایش کنیم؛ هر چند نفرتانگیز باشد.
من خوشحالم که این اسب سیاه را دارم. فقط کمی باید دست آموزش کنم. باید اهلیاش کنم.
در انتها، لازم نیست بهم نصیحت کنید، خودم میدانم. امسال تنفر را آموختم و سال بعد نوبت عشق است.