MoonLyra·۱ ماه پیش| فرمان پدر، دستان من |در ماشین را که باز کرد، تودهای از هوای گرم به صورتش برخورد کرد. نفسش را بیرون داد و بیتفاوت به هوای خفقان آور ماشین، پشت فرمان جای گرفت.…
MoonLyraدرکابوسهای شاعرانه·۲ ماه پیشمیرای خیال | برگ دوممرور روزهای بودنت، درست شبیه نگهداشتن صیدی وحشی در قفسی درون قلبم است.صیدی که میخروشد و میخراشد؛ چنگ میکشد و فغانکنان، پنجههایش را به…
MoonLyraدرکابوسهای شاعرانه·۲ ماه پیشمیرای خیال | برگ اولمیدانم که چیزی را فراموش کردهام.چیزی که شاید بین کمد لباسهایم پیدا شود؛ اما اگر آنجا هم نباشد، باید بنشینم و رج به رج خاطراتم را باز کنم…
MoonLyra·۱ سال پیشمثل سربازی که از پشت سر تیر خورده!جوانیهایم نظامی بودم. گروهی از سربازان را فرماندهی میکردم و هنگام عبورم از میان مقر، از هر سمتی صدای پا کوبیدن میآمد. همیشه هوشیار و گوش…