شین، خ
شین، خ
خواندن ۲ دقیقه·۱۴ روز پیش

بعد از پشیمونی

« چشم هام خیس شده، گوشه اتاق نشستم و دارم به پیکرهای بی‌جان هم‌تیمی هام نگاه میکنم. یدفعه چه اتفاقی افتاد؟ انگار که اینجا بمب منفجر کردند. بدتر اینکه دست های خودم هم خونیه ولی... من چیزیم نشده...

همین چند لحظه پیش بود که زیر باد خنک کولر نشسته بودم و داشتم باهاشون روی پروژه جدیدِ طراحی کاراکتر کار میکردم. کارکردن با اونا همیشه لذت بخش بوده برام. از روزی که تصمیم گرفتم فریلنسری کار کنم، کنارم بودند. ما با همدیگه تیمِ «از خونه بیرون نرو» رو تشکیل دادیم. پروژه های بزرگ و مطرحی رو با هم تموم کردیم.

حالا کجاییم؟ به تیکه های شکسته و خورد شده شون، بُهت زده نگاه میکنم. مانیتورم، سیستمم و تبلت گرافیکیم، هم‌تیمی های قدیمی و دوست داشتنیم بودند که نابود شدند. اونم به دست... خودم...!

اشک هام روی صورتم غلت میخورند. چه ذوقی داشتم وقتی لِئو رو آنباکس میکردم. خودش میگفت که به بِرندش توجه نکنم و لِئو صداش بزنم. میگفت مثل آیمک و سامسونگ مغرور نیست و دوست داره صمیمی و خاکی باشه. آخ قربون اون پیکسل هاش بشم. صفحه اش... خمیده بود! فکرش رو بکن، کمر خودش رو خم کرده بود تا... تا چشم های من... اذیت نشن.

هوئیون رو چی بگم؟ شاهزاده چینی که ژاپن رو شکست داده بود، با اون همه جلال و جبروت... خودش رو در اختیار دست های... دست های ناشی من میذاشت. هیچ وقت اعتراض نکرد که چرا طرح های حرفه ای تر نمیکشم. هیچ وقت نگفت من یه قلم حرفه ایم چرا با توی آماتور کار کنم. نه نه... نه برعکس اشتباهاتم رو می پوشوند و به روی خودش نمیاورد.

بغضم میترکه، با هق هق هم‌تیمی های تیکه پاره ام رو بغل میکنم. اشک هام سرازیر میشن و مدارها و باقی اجزاشون رو خیس میکنند. من... وقتی مشغول کارم، خیلیییی حساس میشم. تقصیر من نبود، برق یهو قطع شد. بخدا برق قطع شد... وسط پروژه ای که ذخیره اش نکردم... برق قطع شد و من... »

دفترم را بستم، انگار فقط همین قدر توانسته بودم از آن روز و آن خاطره بنویسم. فکر میکردم قطع شدن برق بخاطر اختلالات شبکه و این چیزا بوده ولی نه، تقصیر خودم بود. من قبض برق رو پرداخت نکرده بودم. عذاب وجدانم خیلی بیشتر شد. لِئو را برای تعمیر بردم بهترین جای ممکن، ولی بهم گفتن که تعمیر شدنی نیست. تصمیم گرفتم توی گلدونم دفنش کنم.

اما هوئیون و باقی هم تیمی ها تعمیر شدند و الان دارن کار میکنن. برای مشکل فراموشی قبض هم رفتم پیش یه آدم کار درست. الان دیگه قبض هام رو یادم نمیره و فقط توی چند لحظه میتونم پرداخت کنم. قسط های لِئو دوم رو هم همون طوری پرداخت میکنم. کاش قبلا با این پیمان و پرداخت مستقیم آشنا شده بودم.

پرداخت_مستقیم_پیمانفریلنسرزندگیجالبداستان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید