• عشق می تواند خیس شدن شانه ی سمت چپ تو باشد؛ وقتی که در گرگ و میشِ یک روزِ بارانی حوالی دی ماه، چتر را طوری گرفته ای که باران، به منِ همیشه سرماییِ متنفر از خیس شدن کم تر برخورد کند...
• عشق می تواند پوشیدن لباسی باشد که جیب هایش به اندازه ی دستان دو نفر جا دارد؛
در عصرِ یک روز پاییزی، اواخرِ آبان...
• عشق می تواند درست کردنِ پلی لیست آهنگ هایی باشد که شاید مورد پسند همه نیست اما جز لیست علاقمندی های من است، برای لحظه های نابِ هم قدم شدن به وقتِ شب های گرمِ تابستان...
• عشق می تواند یاد گرفتنِ فوت و فنِ دستور پختِ فسنجانِ مورد علاقه ات باشد _ طوری که نه شیرینی اش غالب باشد نه ترشی_ که منِ کم استعدادِ گریزان از آشپزخانه، با اشتیاق به سراغش می روم..
• عشق می تواند صرف نظر کردن از دیدنِ «کتاب باز» مورد علاقه ام باشد برای تماشای بازی تیمی که تو دوستش داری؛ حتی اگر من از فوتبال و فوتبالیست ها و قراردادهای میلیاردی شان دل خوشی نداشته باشم!
• عشق می تواند نامه های دو خطی ساده ای باشد، چسبیده به درب یخچال، که صبح ها قبل از ورودمان به دنیای پیچیده ی آدم های غریبه، با دست خطِ خودمان برای هم جا گذاشته ایم...
• عشق می تواند «قربونت برم» گفتن های غلیظِ اَبرا باشد برای جاویدِ یاغی؛
می تواند باشد...
اما من یاد گرفته ام به رفتارها بیش از حرف زدن ها اعتماد کنم،
یاد گرفته ام همه می توانند درباره عشق صحبت کنند اما عده ی کمی واقعا عاشقانه زندگی می کنند...