دلتنگی من هیچ تمامی ندارد
این درد کهن هیچ دوایی ندارد
این دل که نه این سنگ سیاه در بدن من
با رفتن تو هیچ قراری ندارد
تو رفتی و بردی همه ی روح و روانم
من ماندم و این تن که توانی ندارد
در گوشه ی دل با تو و چشم تو جدالیست
پیداست که این عشق وفایی ندارد
بی مهری تو کشت همه نور امیدم
هیهات که این مرگ صدایی ندارد ...