Sedighe hoseini
Sedighe hoseini
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

داستان خیلی کوتاه

داستان کوتاه


دختری بود تنها چی داشت هیچی غم داشت خیلی

پسری بود خوشحال چی داشت همه چی شاد بود خیلی

دختر چند وقتی بود که از همه چیز بریده بود تنها بود لااقل اینجور دیده میشد با مادرش زندگی میکرد ،

فکر میکرد، حسرت میخورد ،دنبال عشق علاقه بود شادی نشاط ،ثروت ، خوشگذروندن با مادرش بود چیز هایی که در زمان حال براش محال بود .

پسر تکلیفی نداشت پدر مادری که براش فراهم میکرد هر چیزی که میخواست

حالا چرا باید هر داستانی با این متن ها شروع بشه چرا الان منتظری که اینا با هم اشنا بشن لابد به نظرت خوشبخت هم میشن با داشتن ۲ تا بچه که چشم هاشون رنگیه ...

نه اونا اصلا در طول عمری که داشتن اصلا با هم آشنا نشدن هر کدوم راه خودشون رو میرفتن زندگی جدا با فاصله های اجتماعی جدا ،.

دختر الان تصمیم گرفته به خودش کمک بکنه شرایط الان رو برای خودش تو فکرش رو تکرار نذاره زمان همه چیز رو حل میکنه.

در حین ای که به زندگی کردن ادامه میده برای خودش زندگی میسازه

پسر هم تصمیم خودش رو برای مستقل شدن گرفته با حمایت پدر مادرش کار وخانواده خودش رو اداره میکنه

داستان تمام شد برای کسانی که در عالم رویا رفت آمدی ندارند


تشکر بابت زمان که صرف کردید

زندگیداستانتصمیمدخترپسر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید