خیلی عجیبه که با این که این همه گرونی اومده و من خیلی استرس دارم برای مدیریت مخارج، بازم داریم هزینه های بیخودی میکنیم. مثلا رفتیم عینک دودی گرون گرفتیم. به نظرم همیشه این هزینه ها اضافی بود. نظر شما چیه؟ بعد هی این لیست خرید و اینها تموم نمیشه که. دلم میخواد اوکولِ لِ هم بخرم. این دوتا ل رو خواستم بهم بچسبونم هی تبدیل میشه به کلمهی الله نمیدونم چرا :) ولی هی دارم به گذشته ی سیاهم فکر میکنم، که نه کلاس سازدهنیمو رفتم، نه کلاس آوازم رو خوب رفتم و ادامه هم ندادم. تو کلاس آواز یه قسمتی این بود که باید نت میزدیم با پیانو من اونم نمیزدم. خوب، برم ساز بخرم آوازم بخونم؟ مگه میکنم؟ نمیدونم. گاهی فکر میکنم به خودم باید فرصت هم بدم.
خیلی 5شنبه و جمعه شبهای خوبی داشتم. شام خوردن با دوستا و گردش و زیر بارون بودن عالی بود. قشنگ خستگی یه هفته ی سخت رو از تنم گرفت. فکر میکنم زندگی شاید همین باشه که ادمی روزهای هفته رو مثل سگ کار کنه و اخر هفته ی خوبی داشته باشه.
با شوعرک خیلی داریم سر این حرف میزنیم که این چه وضعه زندگیه؟ ما داریم هی کار میکنیم که هزینه خونه و خورد و خوراک و اینها بدیم. خوب چرا نریم خارج و با کار داوطلبانه سر کنیم؟ موضوعیه که بارها مطرح شده، عمدتا از سمت اون و منو هوایی کرده ولی انجام ندادیمش. این بده این خیلی بده :) اما نه، واقعا دوست دارم امتخان کنم. چیزی که میترسم اینه که اون یکی برنامه مهاجرت ما اوکی نشه و بعد ما ندونیم چیکار باید بکنیم بعد از یه مدتی.
امروز قشنگ احساس کردم زنم! از خواب پاشدم یه راست رفتم سر زدودن برفک های یخچالمون. نزدیک 5ساعت اینا روش کار کردم. ولی الان خوشحالم که یخچال درست شده.
امروز رفتیم پیش شکسته بند، ببینیم این دیسک کمری که ده ساله همرامه، خوب میشه یا نه.