نقاشی ونسان ونگوگ ...
دیروز به همان کافه رفتم...
قهوهی مورد علاقهات را سفارش دادم...
فنجانی قهوهی تلخ برای خودم و فنجانی قهوه برای تو...
سر که بالا میآوردم، لبخندهای تمسخرآمیز اطرافیانم اذیتم میکرد. به خیالشان دیوانه شده بودم و منتظر فردی هستم که در خیالات خود ساختهام...
اما برای من تنها یک چیز مهم بود! آن هم آمدن تو که هر چه انتظار کشیدم نیامدی...
#ملیکا_شیاسی
پ.ن: نوشتهای قدیمی که در کتاب ذهن پراکنده از انتشارات شانی به چاپ رسید...