ویرگول
ورودثبت نام
رضا پرتو
رضا پرتوعلاقه مند به ادبیات، تاریخ و نقد ادبی
رضا پرتو
رضا پرتو
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

سفر به شهر بدان ۵

شبش با دکتر تهرانی، که دکتر تهرانی دیگر معرفی کرده بود، حرف زدم. چه راحت جواب تلفن را داد، ولی گفت:
باید مریض را ببینم. بیاوردیش مطب.

انگار مطبش پشت خانه ما بود. دلم می خواست مثلا بگوید اینها چیزی نیست و نگران نباشید. ولی این در مرام دکترها نیست. مخصوصا فوق تخصص ها، به ویژه جراحان قفسه سینه چنین جمله ای را هیچ وقت به زبان نمی آورند. انگار می دانند مریضی که سر و کارش به آنها افتاد دیگر با این جور جمله ها درمان نمی شود. اینها مال دکترهای شهرستانی عمومی استامینوفینی است. داستان آنها حرف زدن از اعماق وجود انسان است که باید تا آخر این داستان بروند و ببینند چه می شود. به هر حال نگران نباشید برای جراحان توراکس بی معنی است و من در ضمیر ناخودآگاهم بر این امر واقف شدم و قرار شد برویم تهران.
ولی ما تهران نرفتیم.

داستانسرطان
۲
۰
رضا پرتو
رضا پرتو
علاقه مند به ادبیات، تاریخ و نقد ادبی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید