هیهات
هیهات
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

خیال.

خیال خیال خیال خیال خیال خیال خیال خیال خیال خیال
خیال خیال خیال خیال خیال خیال خیال خیال خیال خیال


داشتم اتانازی از آریانفر رو گوش میکردم. جدا از صدای زیبا که گاهی به سختی میتونم رو متنی ک در حال خونده شدنه تمرکز کنم؛ بعد دو بار گوش کردن ی طوری شدم. تالا شده انقدر کسی برام مهم بشه؟ انقدر مهم که کوتاه بیام هی؟ کوچیک کنم خودمو پیشش؟ "علاقست تو چه میفهمی؟" اره شاید واقعا من فاقد توانایی درک این حجم از احساساتم ولی این احساس مگه درد نیست؟ من درد رو حس کردم ولی چرا اینو نتونستم درک کنم؟

فرق داره؟ "فاقد توانایی فهمیدن فرقشی" اره شاید من جزو دسته ادم های فاقد توانایی همه چیزم. ولی اگر قرار نیست بفهمم پس چرا متوجه میشم؟ یا گاهی تو میدونی یه اتفاقی داره میوفته... عا نه نه این مثال خوبی نیست.نمیدونم"حتی جزوه دسته نمیدونمی".

من میدونم هستم. وجود دارم؛ ولی چطوری وجود دارم؟ وجود چیه؟ بودن؟ "صرف افعال دوباره؟" قطعا نه. وجود داشتن یه چیزی فراتر از عمل کردن فکر کردن بودن خریدن و حتی نفس کشیدنه شاید حتی فراتر از زندگی کردن. شاید فراموش نشدنه! "به قول هیزل همه ما اخرش فراموش میشیم" اوه داریم به یه مسئله نزدیک میشیم...دارم استرس میگیرم...یه سوال کلیشه ای؟ اوه نه نه. ولی شاید این بار اره! زندگی اصلا چی هست؟ فراموش نشدن؟ یا نفس کشیدن؟ یا همو داستان مردن مرگ است! زندگی زنده بودن نیست ولی. بیا قبول کنیم قطعا نیست."هرچند اینا مزخرفات مغز توعه" شاید هر مزخرفی مزخرف نباشه! هی فک کن. فک کن. تو چرا اینجایی. یادمه بحثم شد با یکی: بدنیا میایم ک بمیریم؟ هی فرار نکن ازش حتی اگر هزاران بار فکر کردی بهش عیب نداره بذار بشه هزار و یک. گاهی این هزار و یک هاست که جواب میده. حقیقتا خودمم میترسم از فکر کردن بهش. کلی*با کشیدن حرف ل* نظریه و کوفت و زهرمار دربارش هست ولی اونا فقط منطق تعدادی از افراد رو سیر میکنه. منطق من خیلی به غذاش اهمیت میده و فوق العاده حساسو گاهی احمقه. ولی "نمیخوای به بحث اصلی بپردازی؟" اوه از دستم در رفت. عام...چی بود اصلا؟ اوه درسته احساسات عمیق. مثلا اونجا که آریانفر با لحن های مختلف میگه دوست دارم. کاش بتونم بفهمم وقتی تا خرخره عصبانی هم از خودت و از بقیه چطوری بازم میشه یکیو دوست داشت؟ " من کشتمت؛ من کشتمت" اخ! کشته مرده این تیکه اشم. یا اون خنده های عصبی. شده اینطوری بخندی؟ من حتی برای اینطور خندیدن هم زیادی خستم."یادت بیار که تو یه مرگ به دنیا اومده ای" یادمه.

چی میشه نبود کسی ازار دهنده بشه؟ "میشد تو اونجا باشی." نکنه یه وقت این توعه ما باشیم! کاش نشه.

"میترسم سکوت خونه رو که بشکنم ؛گم شم . میترسم" گم شدن تو کجا؟ از گم شدن تو کجا میترسی؟ گم شدن تو وجود اون ادم؟ تو خیالت؟"صبر کن تو همین حالا تو این مورد گم شدی". اصلا چرا گم میشیم؟*این سوالو از یکی دزدیدم*

"انگاری کتک خورده بودم" ولی شده. این یکی شده. بعضی وقتا بعضی ادما بعضی حرفا حتی بعضی بغلا یا خندها درد داره. انگار که دارن کتکت میزنن. درد داره.

"دنیا اونقدام محکم وانساده؛ دنیا به پر زدن یه پروانه بنده" این دنیا شبیه وجود نیست؟ شبیه زنده بودن؟ شبیه نفس کشیدن؟ شبیه نمردن؟ منتها پروانه زیادی زیباست برای دنیا... خیلی چیزا برای این دنیا زیادین مثلا بعضی ادمای دیوونه. بعضی گلها مثل گل سوسن چلچراغ. زیادین. اونا انقدر مظلوم و لطیفن که نباید اینجا بمونن. نباید بمونن ک مبادا اسیب ببینن. مبادا ذات سفیدشون سیاه بشه. مبادا نخوان که باشن. "ادما گلچین میشن" ولی حتی همینم درد داره.

ولی شاید درد همون خیاله یا برعکس.

سعی کردم تا جایی که میشد قسمت های پادکست رو مشخص کنم. سعی کردم تا جایی که میشد.

حیفه غذای گوش نشه! گوشش کن>>>


اتانازیخیالدردمرگ
Dirk Maassen - Ethereal
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید