((گزارش هواشناسی دل --- کرج تا تپه های داوودیه --- به یاد دکتر مسعود حاجی رسولی))
هنوز هم فکر می کنم سر صبح زنگ می زنند. چشمانم همه جا را می گردد، از صفحه ی گوشی همیشه سایلنت یا خاموش تا حضور آفتاب نزده کنار پنجره. خانه ی پنجاه متری را چند دوری می زنم تا از میان شلوغی ها لباس رزم دویدن را پیدا کنم. قمقمه ام را هم که از ترس اینکه دیر نشود باز نصفه آب می کنم. پله ها را با سرعت پائین می دوم ... اوه باز در خراب یخ زده چند دقیقه ای مرا برای باز شدنش معطل می کند. بعد از جنجال نفس گیر بلاخره بازش می کنم. تازه نفسم رو به آرامی می رود – بدنم سرد می شود. نه مردی رشید دو متری با گرمکن همیشه سبز می بینم نه فریادی می شنوم که برای دیر آمدنم همسایه ها را بیدار کند. نه مردی که دوییدن از کرج تا جاده ی اسلامشهر و بعد از آن، از اسلامشهر تا تپه های داوودیه ی میرداماد را با ماراتون عشق اشتباه بگیرد.
سردم است ... انگار دیر آمده ام. هنوز هم فکر می کنم خیلی زود من دیر آمده ام که لباس های مارک دار یخ زده ی چرک زیادی می بینم که پشت میزهای تخته شده آوار می سازند و تو که برای آرام شدنت خیلی راه است. اصلا همین بس است که ده ها هزار جوان گرفتار به آغوش برگشته، میراث لباس خاکی تو باشند در میان همه ی این انحصار وراثت آوار ها.
هنوز هم فکر می کنم سر صبح زنگ می زنند و قمقمه ای که هنوز نصفه آب می شود ... /.
نویسنده
مصطفی سراب زاده
محقق نروفیزیوتراپی و فیزیولوژی تمرین