امید بحرینی
امید بحرینی
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

زیر سایه مترسک


زیر سایه مترسک وسط مزرعه نشست، و بیل را از بین پاهایش و بر روی دوشش حمایل کرد. بیشتر اوقات مامن اش زیر همین سایه مترسک بود. با دستش از جوی آب کنارش مشتی برداشت و بر سر و رویش پاشید قطرات آب را با دستش از بالا به پایین سرآند خنکای آب از گرمایی که به صورتش دوانده بود کاست. مزرعه اش سرسبز بود کسی آنجا مزرعه نداشت. آب را با کمک زنش که چند سال پیش فوت کرده بود، با هم به مزرعه رسانده بودند حتی با هم برای اینکه آب های بیشتری داشته باشند از یک استخر قبل از مزرعه که سالها طول کشید تا با بیل و کلنگ حفر کنند ساخت بودند. آنجا برکه ای بزرگ شده بود. همین مترسک را هم اول که جور دیگری بود با هم ساخته بودند ولی شبیه هیچی نبود، دو دست به یک پا داشت و یک سر، که با برگ ها و ساقه های همین نی هایی که کنار برکه گرویده بود ساخته بودند.همیشه با آن می خندیدند چون از لباس‌های پاره و کهنه هردوتاشان برتن مترسک کرده بودند .پیراهنش یک پیراهن سفید گلدار قرمز با لکه های آبی و شلوارش، شلوار مشکی مرد بود که سال‌ها پیش از یک مغازه از شهر با هم خریده بودند.لنگ چپ شلوار هم که هیچ پایی در آن نبود از پایین خاکی و شل مالی شده بود و با هر حرکت باد بالا و پایین میرفت. در دستان مترسک النگوهای رنگ وارنگ پلاستیکی که از شهر سفارش داده بودند برایشان بیاورند

.......

ادامه در کتاب....(در دست چاپ)

داستانپادکستآزادیترانهسایه مترسک
omidbahraini.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید