ع.رامک
خواندن ۴ دقیقه·۳ ماه پیش

لخت در میان بانوان

در یک ماموریت یک روزه با تعدادی از همکاران عازم شهر زیبای طبس شدیم.. در پایان، خسته و هلاک از گرمای نیمروزی ظهر تابستان کویر، در مسیر برگشت ، به جوی آبی رسیدیم که به نظر بسیار گوارا میامد ،از خودرو پیاده شده دستی به آب زدیم خنکای آن باعث شادابی مان شد .تصمیم گرفتیم کمی بالاتر برویم.(.آنجا که نخلهایی کنار هم ایستاده بودند ) گفتیم بلکه سرچشمه آب آنجا باشد.

پیاده از شیب ملایمی بالا رفتیم و به محل زیبایی رسیدیم : یک استخر آب زلال که اطرافش سیمان شده و تمیز بود و آبشار کوچکی داشت که آب فراوان به آن میریخت .

عکس مربوط به باغ گلشن طبس می باشد
عکس مربوط به باغ گلشن طبس می باشد


عکس تزئینی و مربوط به روستای خرو طبس
عکس تزئینی و مربوط به روستای خرو طبس


با دیدن این مناظر در آن ظهر داغ تابستان کویر، اختیار از دست داده و لباسها را کندیم تا تنی به آب بزنیم و چون لباس شنا همراه نداشتیم (اصلا برای این کار نیامده بودیم) با همان شورتهای مامان دوز روانۀ استخر شدیم و برای اینکه شدت جریان آب شورتهایمان را از جا در نیاورد با یکدست آنها را چسبیده و با یکدست شنا میکردیم و این بود که من به زحمت خودم را به انتهای استخر و زیر آبشار رساندم.

آب با شدت بسیار بروی سرم میریخت و تمام تنم را فرا میگرفت و چون در این فاصله هوا در لابلای آن گردش میکرد بسیار خنک و دلچسب تر بود و این باعث شد من مدت مدیدی زیر آبشار بمانم و سرم را از آب بیرون نیاورم.

صدای برخورد آب به سرم گوشهایم را پر کرده بود و من هیچ صدائی به جز صدای آب را نمیشنیدم و برای مدت کوتاهی از جهان اطراف غافل شدم.

در همین حال و هوا بودم که ناگهان احساس کردم چیزی به پشتم خورد سرم را از زیر آبشار بیرون آوردم که : چشمتان روز بد نبیند ..دورتا دور استخر را (قدم به قدم و متر به متر) خانمهایی که چادر به کمر بسته بودند احاطه کرده بودند و در حالیکه لبخندی به لب داشتند مرا نظاره میکردند .

عکس مربوط به باغ گلشن طبس و تزئینی است
عکس مربوط به باغ گلشن طبس و تزئینی است


با دیدن آن همه خانوم تماشاچی در اطراف استخر ، دست و پایم را به شدت گم کردم و در حالیکه با یکدست شورتم را چسبیده بودم با دست دیگر شنا کنان خود را به کنارۀ استخر رساندم .

این صحنه موجب خندۀ خانمها شد و با خندیدن آنها بیشتر هول شدم با همان حالت و یکدستی خودم را از استخر بیرون کشیده و با سرعت در حالیکه اینبار با هر دو دست شورتم را گرفته بودم به سمت نخلی که لباسهایم را به آن آویخته بودم دویدم و با یک حرکت سریع ( بدون اینکه تنم را خشک کنم) شلوارم را به پا کشیدم.

خیسی شورت فورا در شلوارم اثر کرد و خشتک آن کاملا خیس شد.( منظرۀ بدی شده بود).سریع زیر پوشم را پوشیدم اما برای پوشیدن لباس نظامی( فرنچم)دچار تردید بودم چون اگر آنرا همانجا میپوشیدم با وجود علائم و درجات نظامی، صورتِ خوشی نداشت. از طرفی سایۀ نخلها، خیسی تنم و باد ملایمی که میوزید باعث حس سرما شده بود .

به ناچار فرنچ را هم پوشیده فانسقه را بر یک دوش و ساک را بر دوش دیگر انداخته و پوتینهایم را بدون جوراب به پا کرده و بدون اینکه بندهای پوتین و دکمه های لباسم را ببندم به سرعت به طرف خودرو که لب جاده پارک بود دویدم.

دیدن چنین صحنه هائی خانمها را به خنده واداشته بود و حالا دیگر قهقهه میزدند و ریسه رفته بودند.

به خودرو که رسیدم همکارانم که منتظر بودند درب را باز کردند و من با شیرجه ای جانانه خود را روی تشک صندلی ماشین انداختم و با عصبانیت به آنها که میخندیدند گفتم: چرا منو خبر نکردین؟ و اصلا اینا کین؟ از کجا یهو اومدن و خلاصه هزار سئوال دیگه ..که همکاران در راه به من توضیح دادند که مرا صدا زده اند ولی انگاری نشنیده ام و این مکان متعلق به یک شرکت قالیشوئی بوده و این خانمها، کارگران آن شرکت بوده اند که با یک وانت پر از قالیهای رنگارنگ جهت شستشوی آن قالی ها آمده بودند.

با شنیدن ماجرا عصبانیتم برطرف شد و بالعکس ، از اینکه رفتار من باعث لحظه ای خنده و تفریحِ بانوان زحمتکش قالیشوئی شده بود مسرور و خشنود شدم.



افسر آگاهی ( کارآگاه) سابق و حراست مدار امروز
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید