من در طول زندگی ام خاطرات تلخ و شیرین زیادی را تجربه کرده ام ، اما این اواخر که پدر همسرم بر اثر بیماری قلبی بستری و فوت شد برایم بسیار تلخ و دردناک بود نه از آن جهت که شخص نازنینی فوت کرده بلکه از آن جهت که پدری وفات یافت که دخترش عاشقش بود و در این دم آخر چه سخت به وصال پدرش دست یافت.
گاهی به قدما غبطه میخورم از آن جهت که امکانات امروزی را نداشتند و عمر طبیعی میکردند وقتی هم فوت میشدند ، شب در خانه جنازۀ متوفی را نگه میداشتند و اقوام و نزدیکان یک دل سیر او را میدیدند و برایش قرآن و دعا میخواندند و آرام میشدند..متاسفانه حال چنین نیست.بلکه از همان ابتدا که شخص بیمار میشود با پای خودش یا بوسیلۀ آمبولانس اورژانس به بیمارستان میرود و به محض رسیدن به بیمارستان چنانچه نیاز به سی (سی یو) یا( آی سی یو) و انواع یو های دیگر داشته باشد."ملاقات ممنوع"! میگردد.
که این مورد برای پدر همسرم پیش آمد و متاسفانه وقتی همسرم که کیلومترها دورتر از ایشان بود خود را به بیمارستان رساند با درهای بسته مواجه شد و چیزی نگذشت که خبر فوت پدرش را به او اعلام کردند و باز هم گفتند تا اعزام به پزشکی قانونی ملاقات ممنوع است ..بعد از پزشکی قانونی هم جواز دفن صادر شد و هنوز همسرم به آن نرسیده بود که توسط آمبولانس به سردخانۀ غسال خانه در آرامستان حمل شد و آنجا هم اعلام کردند تا زمان بعد از شستشو دیدنش ممنوع است و این فقط به این خاطر بود که همسرم حدود نیم ساعت دیرتر از آمبولانس رسیده بود .
با این حساب از زمان بستری تا فوت و انتقالش که حدود بیست و چهار ساعت میشد همسرم برای دیدن پدر مرحومش با چشمانی اشک بار دویده بود و این برای من خیلی تحملش سخت شد لذا مدتی پشت درهای بستۀ غسالخانه صبر کردیم تا امور دیگران را رتق و فتق کنند تا بتوانیم زمان مناسب با دست اندر کاران این مجموعه صحبت کنیم که شکر خدا زمان مناسب فرا رسید و من که نهایت استیصال همسرم را دیده بودم با قلبی شکسته و چشمی اشک بار و التماس کنان از مسئول آنجا خواستم : برای دل این دختر ، چند دقیقه ای پدرش را نشانش دهند .
بالاخره التماسهای من کارگر افتاد و مسئول سردخانه با قول گرفتن مبنی بر اینکه هیچ گونه ناله و زجه و سرو صدائی نباشد فقط دو دقیقه مهلت داد تا ملاقات صورت گیرد.
وقتی جنازه و جسم بیجان پدر را آورده و روی زمین گذاشتند، من شکستن همسرم را به چشم دیدم و مظلومیتش را ! در حالیکه آرام و بی صدا اشک میریخت ، دیدم که چگونه روی خاک زانو زده دست به صورت پدرش میکشید و با صدای خیلی خفه و آهسته با پدر، درد دل میکرد تا مبادا همین وقت ملاقات هم از او گرفته شود .
تمام عزاداری او به این نحو فقط همان یکی دو دقیقه طول کشیدو در پایانِ این مهلتِ کوتاه، مسئول سردخانه زیپ کاور را بست و دوباره جنازه را در سردخانه گذاشت و من که نهایت استیصال و مظلومیت همسرم را دیده بودم این خاطره تلخ ترین و سخت ترین خاطرۀ دوران زندگی ام شد.
برای شادی روح اموات تازه گذشته "قرا الفاتحه مع الصلوات".با تشکرو احترام!