صحرا را به صحرا فریاد زنم
باز نمیگردد به من
"اِشم ها" گردنم را می فشارند
غضب ناکَند
می گویند
آمده ای ، کعب های زهرالود کفشت را
فرو کرده ای در پادزهر زخمم
که تزریق کنی رنج هایت را
و بگیری غنج هایم را
آمده ای ، فریادِ نکبت بار بشریت را
در چشمان افعیِ کور اسیر کنی
و بنوشی جنونِ عیشت را
ز تاغ های زنده
و بمیرانی آن را با تف هایت
خنجرت در دستِ باد
بخراشد بر تپه ی راد
"شهاد"
و بر این گمانی
که جهانت را کرده ای
اباد؟!
افراس های ناتمام را سر کشیده ای
که زین ناسیرابی هایت
اُشتر ها ، سقا کرده ای
نجوای تنِ رنجورِ "اشم ها"
خفیف و ضعیف و نحیف
گشتند تجویف
و این نوای لطیف
بر ذرات بلورینِ طلایی
بی جان ،
با ساقه های مُرده ی خندان
به من خیره ماندند
نرگس مظاهری
(بازگشتی متفاوت پس از غیبتی کوتاه مدت(: )

به من خیره ماندند.