فردا روز 22 آذر و تولدم بود.آن روز برف سنگینی باریده بود و کل شهر سفید پوش شده بود. هوا بی نهایت سرد و منفی 4 درجه بود. به زحمت ماشینم را که با قسط و وام خریده بودم از پارکینگ بیرون آوردم و به سمت محل کارم حرکت کردم. شرایط سختی برای رانندگی بود و حتی چند بار ماشین روی برف ها سر خورد. با هر سختی ای بود خودم را به دفتر رساندم ولی باز هم دیر رسیدم که باعث شد خانم اسکندری رئیس شرکت به خاطر همین دیر رسیدن ها از حقوقم کسر کند. خانم اسکندری زن بدی نبود و حتی ضامن وام من برای خرید ماشین شده بود ولی گاهی اوقات بیش از حد حشک و مقرراتی می شد. همینکه پشت میز نشستم، یاد فردا که تولدم بود افتادم. تا به حال یه تولد درست و حسابی نداشتم و چقدر دلم می خواست فردا که سی ساله می شدم یه تولد لاکچری برای خودم می گرفتم تا تولد 30 سالگی همیشه برایم خاطره انگیز باشد. با نا امیدی موجودی حسابم را چک کردم و در کمال ناباوری دیدم با اینکه آخر ماه هست مبلغ قابل توجهی پول برایم باقیمانده است. به خودم آفرین گفتم که توانسته بودم این ماه، این مبلغ را صرفه جویی کنم. من همیشه عاشق برنامه ریزی جشن بودم. پس خیلی سریع تمام چیزهایی را که می خواستم مثل کیک و وسایل تزئینی و شام و میوه و... اینترنتی سفارش دادم و با باقیمانده پول یه فیلم بردار و عکاس مخصوص هم استخدام کردم! در عرض یک ساعت همه کارها را انجام دادم و کل موجودی حسابم خالی شد. بعد شروع کردم زنگ زدن به دوست و فامیل و آشنا و حدود چهل نفر رو دعوت کردم. از بین همکاران هم شش نفر که خانم اسکندری هم بین شون بود رو دعوت کردم. حسابی هیجان زده و خوشحال بودم! با این تولد گرفتن یهویی، یه جورایی خودمو سورپرایز کرده بودم! وقتی با خریدها رسیدم خونه چهره مامانم از شدت عصبانیت دیدن داشت! ولی اونم بعد از اینکه خوشحالی منو دید نرم شد و هیچ مخالفتی با این جشن نکرد. صبح زود پاشدم و تزئینات رو وصل کردم و میز میوه و مخلفات رو آماده کردم و بعد آرایشگاه رفتم و لباس زیبایی که از قبل داشتم رو تنم کردم. نزدیک عصر بود که فیلمبردار و مهمونها رسیدن. صدای موزیک و شادی همه جا رو پر کرده بود و یکی از بهترین روزهای زندگیم بود و کاملا از ناراحتی ای که قرار بود چند ساعت آینده سرم بیاد بی اطلاع بودم. بعد کیک خیلی بزرگی که گرفته بودم رو آوردیم و بریدیم و تقسیم کردیم. در طول مهمانی متوجه شدم خانم اسکندری کمی چپ چپ و با طلبکاری به من نگاه می کند ولی به روی خودم نیاوردم. ساعت هنوز نه شب نشده بود که دیدم خانم اسکندری حاضر شده و آماده رفتن است. با تعجب سمت او رفتم و گفتم خانم اسکندری کجا داری میری؟ الان قراره شام بیارن. خانم اسکندری با تعجب دستهایش را به هم زد و گفت : شام هم سفارش دادی؟ این همه پول رو از کجا آوردی دختر؟ در دل با خودم گفتم این زن چقدر پر رو شده! آخه به تو چه ربطی داره که من پول تولد گرفتنم رو از کجا آوردم؟ ولی جلوی خودم رو گرفتم و با لبخند گفتم : باورتون نمیشه ولی این ماه کلی پول پس انداز کرده بودم و تو حسابم اضافه اومده بود! خانم اسکندری با تعجب گوشی اش را در آورد و عینکش را به چشم زد و پیامک بانک را جلوی چشمم گرفت و گفت : پس دختر گلم میشه لطف کنی اول قسط وامت رو پرداخت کنی که از حساب من بیچاره که ضامنت شدم کم نشه. با شنیدن این حرف انگار یک پارچ آب سرد روم ریختن! تازه یادم افتاد که قسط وام رو که مبلغ بالایی هم بود کاملا فراموش کرده بودم و با حماقت فکر کرده بودم این ماه پول اضافه آورده ام! داشتم از حال می رفتم که خانم اسکندری کمکم کرد روی صندلی بشینم. با ناراحتی با دست روی پیشانیم کوبیدم و گفتم : شام! شام رو هنوز نیاوردن و باید کنسل کنم پولشو پس بگیرم! گوشی من کجاست؟ گرون ترین قسمت همین شام بود! خانم اسکندری حالت مهربانی به خودش گرفت و گفت : دخترم نمیشه که مردم رو گرسنه بفرستیم برن! کاریه که شده. این دفعه من قسط وامت رو میدم و بعدا از حقوقت کم می کنم! از خوشحالی پریدم و خانم اسکندری رو بغل کردم و گفتم : اصلا نمی دونم چه جوری ازتون تشکر کنم. باورم نمیشه آنقدر فراموشکارم که اینطوری شرمنده شما شدم!
خانم اسکندری دوباره حالت جدی به خودش گرفت و گفت :البته این بار یه استثنا بود و از این به بعد مجبوری همه قسط هات رو با پیمان پرداخت کنی که دیگه این مشکل پیش نیاد.
با تعجب زیادی گفتم : پیمان کیه؟ پسرتون هستن؟ خانم اسکندری خنده طولانی ای کرد و گفت : نه! پرداخت پیمان یه شرکته که قسط وام و قبض و شهریه و.... خیلی چیزا رو خودکار و مستقیم و به موقع از حسابت کم می کنه که اینطوری یادت نره ! با خجالت گفتم :آره واقعا این روش واسه یه آدم فراموشکار مثل من عالیه!
واقعا هم #پرداخت_مستقیم_پیمان عالی بود و از اونروز به بعد همه قسط هام رو سر موقع و بدون هیچ استرسی پرداخت کردم.
با وجود اینکه همه اوناییکه دعوت کردم به بهانه با عجله اومدن واسم کادو نگرفتن ولی از برپایی اون تولد پشیمون نشدم چون با پرداخت پیمان آشنا شدم!
#پرداخت_مستقیم_پیمان