فاطمه.میم·۱۰ روز پیشآن بعد از ظهر در ونکاثر آنچه مکانها و پس کوچهها و ناگشتهها روی ما میگذارند، خیلی بیشتر از این است که برایتان نوشتهام!
آرش·۲ ماه پیشروز اول سفرامروز تازه رسیدم مریخ... دیگه خسته شدم از این مسیر طولانی زمین به مریخ!اولین سفر از همه جالبتر بود، تجربه بلند شدن از زمین با موشک استارشیپ…
علی اسماعیلیان·۲ ماه پیشپیمان؛ پیوند آرامش و مهربانیپیمان پسر بچه ی کوچکی است که بتازگی به همراه خانواده اش به طبقه سوم آپارتمانی که من هم در آن ساکن هستم، اسباب کشی کرده اند. از همان روز او…
محمدمهدی قدسی·۲ ماه پیشقصه بغضِ ننهجوندلم تنگِ ننه جونخونش دور، شهرستونبعد عمری رفتم ببینمشیه دلِ سیر، بغل بگیرمشدیدم جلو درنشسته رو پلهپر بغض توی گلوشکم مونده تا گریهگفتم:«سلام…
پروانه حسینزاده·۲ ماه پیشسلام من را به «بیجینگ» برسان!وانگ فنگ (Wang Feng)، با نوای سوزناکی میخواند: «بیجینگ…بیجینگ». صدایش کش میآید و با دینگ دینگ تمامنشدنیای که داخل بانک تکرار میشود، در…
محمد باقرزاده·۲ ماه پیشهمپیمان با آرمانهای مادربزرگمچگونه از شیفتگی به فلسفه «جذابیت پنهان تعلل» به مرحله دریافت لوحتقدیر خوشحسابی از بانک رسیدم اما باز ول معطلم؟
علی اسماعیلیان·۲ ماه پیشچای سرد، خیالی گرم و رؤیای سیستمی که دیر نمیکردصبح که از خواب برخاستم، گلویم مثل یک زخم کهنه بود، تیز و سوزان. انگار شب قبل، لشکری از خنجرهای نامرئی از تنم عبور کرده بود. تنم سنگین بود،…
MOMO FESOS·۲ ماه پیشپرداخت در کهکشانی دوردر زمان های قدیم، در کهکشانی بسیار بسیار دور لوک اسکای واکر و استادش ژنرال کنوبی دستور به دنبال این بودند تا محموله ای از لایت سیبر ها را ب…