Author77
Author77
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

یه آدم بدشانس صد در صد باید بیمه بگیره

داشتم از کوچه رد می شدم که یه مرد دویست‌کیلویی که تو یه دستش چیپس و تو یه دست دیگه‌ ش بستنی بود و عین قحطی‌زده‌ها هر دو رو همزمان با هم می‌خورد مثل روح جلوی جفت چشمام سبز شد!

صدای ملچ‌وملوچش انقدر بلند بود که سرتاسر کوچه پخش می‌شد. راست می‌گن مار از پونه بدش میاد جلوی خونه‌ش سبز می‌شه!

یهویی خونم به جوش اومد و یاد اون‌ روز نحس افتادم .از جلوش که رد می‌شدم نتونستم خودم رو کنترل کنم و در‌حالی‌که با اکراه نگاهش می‌کردم سرم رو با تاسف تکون دادم و  با تمسخر گفتم:

داداش آخه با این شکم بازم داری می‌خوری...

توی دلم گفتم: به فکر خودت نیستی حداقل به فکر سلامتیت باش عین خرس گریزلی می‌لمبونی!

نه گذاشت و نه برداشت، همین‌که حرفم رو شنید عینهو یه سوموکار ژاپنی(کشتی‌گیران سنگین‌وزن ژاپن) بهم حمله‌ور شد و بستنی رو توی صورتم له کرد. هرلحظه منتظر بودم تا عین تریلی از روم رد بشه، اما باز جای شکرش باقی بود که یقه‌ام رو گرفت وبا عصبانیت گفت:

هر‌چی باشه از گه اضافی خوردن بهتره... خوبه منم به تو بگم چرا انقدر کج‌‌وکوله‌ای، شکلت شبیه سمندون...

دیدم هوا پسه و یقم رو با دو تا دستش گرفته و منو کاملا از زمین بالا برده؛ بنابراین بستنی رو با زبون از صورتم پاک کردم و با لبخند گفتم راست می‌گی از گه اضافه خوردن خوشمزه‌تره.

از تاکتیک خوبی استفاده کردم چون دیگه نرم شد و ولم کرد. حالا خوبه کسی اون دور و بر نبود این صحنه ضایع رو ببینه.

ولی واقعا هم زیاد خوردن اون به من ربطی نداشت. مسئله اینه که بعد از اون روز نحس من به چاق‌ها حساس شدم و ازشون خوشم نمیاد و دست خودم هم نیست. یه جورایی بهشون آلرژی پیدا کردم. هروقت یاد اون روز نحس و مسخره میفتم هیچ‌وقت خودم رو نمی‌بخشم! البته بماند آخرش هم نفهمیدم که خودم مقصر بودم یا اون مردک چاق دیوانه.

بله الحق که دیوانه کلمه مناسبی برای اون آدم زبون‌نفهمه، تا آخر عمرم باید پول قسط‌های درمان و استخون‌های شکستش و چندتا عملی که داشت رو، بدم .اصلا مگه می‌شه استخون آدم زیر چهارصد کیلو دنبه وچربی بشکنه؟ یعنی اگه زمان به عقب برگرده، من قبل از هر کاری حتما یه بیمه می‌خرم.تازه بیمه های ازکی خیلی راحته و خریدش آنلاینه ! آخه پسر، بین تمام فامیل و دوست و آشنا به بدشانس‌بودن معروفی بعد چطور به ذهنت نرسید یه بیمه بگیری که حالا به این فلاکت نیفتی!

اصلا بذارید جریان اون روز بدیمن رو تعریف کنم تا خودتون متوجه بشید که حق با منه. سال‌ها بود تو هر کاری می‌رفتم یه بدشانسی گریبانم رو می‌گرفت؛ مثلا رفتم مسافرکشی که دزد ماشینم رو برد و بعد فهمیدم اگه بیمه بدنه داشتم می‌تونستم خسارت بگیرم! بعد رفتم کارگاه زدم که آتیش گرفت اونجا هم بیمه نداشتم و الی آخر...

سریال بدشانسی‌های من تو کارهام ادامه داشت تا این آخری که می‌خوام واستون تعریف کنم.

بعد از دوسال بیکاری یه روز اتفاقی رفته بودم ساختمون پزشکان و درمانگاه قدیمی محل که یه ساختمون پر رفت‌و‌آمد و پر‌جمعیت هشت طبقه  هست. متوجه شدم ای دل غافل این ساختمون آسانسور نداره.چون از نظر فنی به این مسائل وارد بودم رفتم با مدیر و مالک ساختمون صحبت کردم تا یه آسانسور خارجی برای اون محل بزنم و خودم هم بشم مسئولش و ماهانه یه حقوقی هم بگیرم؛ یعنی جور کردن یه همچین کاری به عقل جن هم نمی‌رسید، اما وقتی بیکار باشی مخت خوب کار می‌کنه!

خلاصه به مناسبت شغل جدید شیرینی گرفتم و بردم خونه و هرکی شغلم رو می‌پرسید با افتخار می‌گفتم مدیر و مالک آسانسور فلان‌جا هستم. اینم بگم که رو کارم خیلی حساس و منظم بودم و حتی هر روز برای نشستن تو آسانسور لباس کار رسمی و فرم می‌پوشیدم و عطر و ادکلن می‌زدم تا مبادا بوی بد بدم و مسافرهام ناراحت بشن!

هیچ‌کس هم به‌جز خودم حق زدن دکمه‌ها رو نداشت. شاید وقتی می‌گم مسافرهام خنده‌تون بگیره، ولی واقعا من به کابین آسانسور به چشم کابین خلبان نگاه می‌کردم و خودم رو در حد یه خلبان می‌دیدم  که وظیفه داره دکمه‌ها رو بزنه و مسافرین رو در صحت و سلامت در طبقات مختلف پیاده کنه‌. از این کار خیلی راضی بودم و اون روز نحس دقیقا پنجمین روز کارم بود. یه روز شلوغ و ساعت دو بعد‌ازظهر بود که شش نفر مسافر سوار شده بودن و منتظر آخرین مسافر بودیم.داشتم کتاب می‌خوندم که متوجه شدم یه چیز نرم و بزرگ رفت تو صورتم و کل دیدم رو گرفت. به‌زحمت و تقلا درحالی‌که انگار صورتم تو یه بادکنک نرم فرو رفته بود و دست‌هام تو هوا تکون می‌خوردن  از روی صندلی بلند شدم و چیزی که جلوی چشمم می‌دیدم باورکردنی نبود؛ عظیم‌ترین کوه گوشتی متحرک جهان رو دیدم. قیافه بقیه مسافرهای کابین هم بدتر از من در‌حال له‌شدن بود و هیچ جای حرکتی برای هیچ‌کس باقی نمونده بود. به‌جرات می‌تونم بگم حداقل چهارصد یا پونصد کیلو بود! کیف سامسونتی که تو دستش بود در برابر اون جثه بزرگ مثل یه کیف پول به نظر می رسید! در‌حالی‌که بین دیوارهای آسانسور و شکم نرمش درحال پرس‌شدن و جون دادم بودم به‌زحمت و بریده‌بریده گفتم:

من مسئول آسانسورم و آسانسور تحمل این وزن رو نداره، لطفا همین الان پیاده شو! با خنده‌های کریهی شروع کرد به قهقه‌زدن و گفت:

چی مسئول؟! از کی تا حالا آسانسور رئیس داره؟

گفتم احیانا تو کتاب گینس رکورد چاق‌ترین مرد دنیا رو نداری؟

بقیه مسافرها هم صدای اعتراضشون بلند شده بود که یه‌دفعه کاری که نباید می‌کرد رو کرد و دستش رو برد روی دکمه و اون رو فشار داد و باز با خنده ادامه داد:

داداش، من مریضی چاقی دارم، هوا هم بخورم چاق می‌شم، این یه‌بار رو  بذار به امید خدا بریم، قول میدم چیزی نشه.

بعد رو به مسافرا گفت: قول می‌دم دیگه رژیم بگیرم!

توی دلم گفتم: آخه مرد حسابی کارِ تو از رژیم گذشته، دیگه باید مثل خرمشهر خدا تو رو از شر این همه چربی آزاد کنه!

دیگه کار از کار گذشته بود و حرکت کردیم، انقدر له شده بودم که به‌جز چشمم هیچ‌کدوم از اعضای بدنم رو نمی‌تونستم حرکت بدم‌. یه چیزی درونم می‌گفت آسانسور داره می‌لرزه و صداهای عجیب‌وغریبی می‌ده!حس خلبانی رو داشتم که هواپیماش درحال سقوط بود. بقیه مسافرها هم چپ‌چپ نگاهش می‌کردن و زیرلب بهش حرف می‌زدن. خلاصه هنوز به طبقه پنجم نرسیده بودیم که چراغ‌ها خاموش شد و صدای پاره‌شدن کابل‌ها میون جیغ‌وداد مردم گم شد. وحشتناک‌ترین صحنه‌ای بود که تا حالا تو عمرم دیده بودم!

توی تاریکی داد زدم: شاهد باشید این مردک دیوونه همه‌مون رو به کشتن داد! خدایا به دادمون برس

سه طبقه رو سقوط کردیم که یه‌دفعه معجزه شد و قبل از سقوط آزاد آسانسور بین طبقه دوم و اول، با غرش‌های وحشتناکی کم کم شروع به متوقف‌شدن کرد! وحشت‌زده و زخمی تو تاریکی مطلق یه ساعت تا اومدن آتش‌نشانی صبر کردیم که بعد از روشن‌شدن چراغ‌ها فهمیدیم موقع سقوط، مردک چاق مثلا فداکاری کرده و خودش رو زیر دست و پای بقیه انداخته و یه استخون سالم تو بدنش نمونده.

حالا اینو کجای دلم بذارم که تموم دندون‌های آقا لمینیت شده بود که حتی خسارت شکسته‌شدن اون‌ها رو طبق قانون من باید بدم. بازم جای شکرش باقیه کسی نمرد وگرنه باید پول دیه هم می‌دادم. آخه ادم چقدر باید بدشانش باشه که همچین آدم بی‌شعوری سوار آسانسورش بشه!

خلاصه که فهمیدم حادثه خبر نمی کنه ویه آدم خوش‌شانس، بهتره تو هر کاری بیمه بگیره، ولی یه آدم بدشانس که خودم باشم لازمه که صد‌درصد بیمه بگیره!

تازه الان خرید بیمه انقدر مثل آب خوردن شده که هرنوع بیمه‌ای رو خیلی راحت می‌شه از ازکی گرفت .


#بسپرش_به_ازکی 


بسپرش ازکیبسپرش_به_ازکیبیمهداستان کوتاهداستان طنز
یه مهندس علاقمند به نویسندگی و نقاشی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید