ویرگول
ورودثبت نام
محمدرضا ضیغمی
محمدرضا ضیغمیشاعر، پژوهش‌گر تصحیح متون، مترجم. متولد شیراز. دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شیراز.
محمدرضا ضیغمی
محمدرضا ضیغمی
خواندن ۴ دقیقه·۸ ماه پیش

آشنایی من با داوود شهیدی

در دوره‌ی راهنمایی، معلّم هنر بسیار باذوق و اهلِ‌دلی داشتیم به نامِ مجید رستگار که خوش‌نویسِ سرشناسی است. او یک بار سرِ کلاس مجلّه‌ی کیهان کاریکاتور را معرّفی کرد. هنوز به نظرم کار عجیبی کرد. من در کار معلمی هرگز تا حالا چنین خوش‌بینی و انگیزه‌ای نداشته‌ام. کیهان کاریکاتور در نوجوانی برای من آشنایی با کاریکارتورِ جدّی شد. تا دو ماه می‌گذشت و شماره‌ی جدید مجله درمی‌آمد بی‌تاب می‌بودم ببینم این بار چه را خواهم گشود. دوست داشتم زمان بگذرد تا تعداد بیشتری از این مجلّه‌ها داشته باشم، و به ذهنم هم به کلّی نمی‌رسید که شماره‌های قبلی را می‌توان سفارش داد. هنوز هم درکی از گذشته ندارم. طرح‌هایی خط‌خطی و خودکاری - ظاهراً سردستی - که آزادی و خشمِ بدی داشت خود را از بقیه‌ی کارها جدا کرده بود و بی‌شک در آن زمان بخشی از جذابیت آن‌ها برای من به سببِ نامِ بسیار زیبای طرّاحش بود. با طرح‌هایِ داوود شهیدی حسِ هم‌سرشتی کرده بودم.

پی‌گیر کارهای او بودم سال‌ها تا دانشجویِ شهید بهشتی تهران شدم و آن را فرصتی می‌دیدم برای دیدنِ کسانی که دوستشان می‌داشتم. از سایتِ شهیدی ایمیلش را برداشتم و خودم را معرّفی کردم و از علاقه‌ام به آثارش و تمایلم به دیدارش گفتم. جوابی نرسید. بعد در فیس‌بوک برایش پیامی فرستادم. این بار چک کرده بود و با من تماس گرفت و قرار گذاشتیم.

روبروی مترویِ میرداماد یک پاساژ است. تقریباً سر وقت با هم رسیدیم. بلند و چارشانه و چاق بود، ولی نه چاقی که به نظر پرخور برسد. خودم را معرّفی کردم. انگار مرا از قبل بشناسد، بغلم کرد و روبوسی کردیم. این اوّلین شگفتیِ من و اوّلین درسِ من در برخورد با او بود. انگار عقیده داشت هر آشنایی باید با محبّت بیاغازد. مناظر و وقایع یادم نیست و به دیدارهایِ بعدی‌ام با او آمیخته است. ولی به نظرم در همان دیدار اوّل زیاد قدم زدیم. او در یک آپارتمان زندگی می‌کرد و انبارش را کارگاه کرده بود. جایی تنگ و انباشته از کاغذ و مقوا و وسایل طراحی و تعدادِ کمی کتاب. به زور یک نفر در آن جای می‌گرفت و آن روز عصر من آن یک نفر بودم. دمِ در برای خودش صندلی گذاشت و راحت از خودش برایم گفت. به خود می‌دانست آمده‌ام گذشته‌اش را بشنوم. از نوجوانی‌اش گفت، از کمرویی‌اش، از این که افسرده شده بود و زندگی را تعمیم‌گرانه سیاه می‌دید. از این که اولین نخ سیگار را آتش زده بود و سرفه کرده بود و دیده بود که تلخ است و چون تلخ بود خوشش آمده بود. می‌گفت: «من زندگی را دوست دارم وگرنه سیگار را ترک نمی‌کردم.» می‌گفت: «هنرِ سیاه نتیجه‌ی عشق به زندگی و خوبی است.» و گفت: «طنز نوعی بیانِ شعر است.»
از اردشیر محصّص می‌گفت که شاید مهم‌ترین آدم زندگی‌اش بود و از هم‌نسلانش به‌ویژه کامبیز درم‌بخش و بلاهایی که در جوانی بر سرشان آمده بود.

بار بعد کافه رفتیم و چند گالری دور زدیم. کارها ضعیف بود. ماشین نداشت. مرا دوستِ خودش معرفی می‌کرد. دوست داشتم هم‌سنم بود.

یک بار شاید نزدیک هفت تیر قدم می‌زدیم که می‌گفت: «من محافظه‌کارم» و توضیح داده بود که حاضر نیست کاری کند که لازم شود برایش به کسی جواب پس بدهد و در عین حال خشن‌ترین و بی‌ملاحظه‌ترین کارها را چاپ کرده بود. از همه کمتر نمایشگاه داشت و کتاب چاپ نمی‌کرد.

به آپارتمانش رفته بودم. می‌گفت «ما یک هنر کلاسیک شاهکار داریم» و منظورش این بود که نمی‌توان از آن تقلید کرد و ارتباط جهانیِ ما با این هنر ناچار گسسته شده. روحیه‌ی اخوان ثالث که کارهای خودش را «کار» و نه «شعر» می‌نامید برایش جالب بود. به نظر می‌آمد خودش هم هنر امروز ایران را هنری دست دوم و بلاتکلیف می‌داند.

درباره‌ی پازولینی حرف می‌زدیم که عاشقش بودیم. بالاخره جرأت کردم و طراحی‌های مدادی‌ام را نشانش دادم. فقط طرح‌هایم از بدن زنان را حدی پسندید، انگار معلوم بود فقط در طراحی زنان خودم را به کاغذ می‌سپارم که جنسیتم به یاری هوشم می‌آید. گفت: «منظور تو از طراحی چیست؟ شاعرانی در کنار شعر طرح‌هایی هم کشیده‌اند. کسی از آن‌ها توقّع کار طراحانه ندارد.» و گفت: «تو برای شعر خیلی وقت و نیرو گذاشته‌ای که الآن شاعری، اگر معادل همان نیرو را برای طراحی بگذاری، طراح هم می‌شوی.» گفتم: «از کجا باید شروع کنم؟» گفت: «از خط راست کشیدن.» و افزود: «من هم مدام خط می‌کشم. این کار تمامی ندارد.» چه قدر طول می‌کشد که نگاه راهش را به دست و دهان پیدا کند.

یک بار گفتم استاد چرا کارهایتان را نمایش نمی‌دهید؟ و گفت: «چون برایم ابراز خشمم به کاغذ کافی است.» گویی اعتقاد داشت وظیفه ندارد دیده شود. تکلیف خودش را با «هنر» روشن کرده بود.


هنرطنز سیاهکاریکاتورهنرمند
۴
۰
محمدرضا ضیغمی
محمدرضا ضیغمی
شاعر، پژوهش‌گر تصحیح متون، مترجم. متولد شیراز. دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه شیراز.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید