واران گفت:«تو دنیایی که آدماش از آب و غرق شدگی هراس دارن من ترجیح میدم آب جای خودش رو به هوا بده و ریههامو پرکنه، به اعماق برسم، سردی آب من رو توی آغوش خودش بگیره، توی خودش بکشتم، فشار آب رو توی گوشهام به افکارم ترجیح میدم.»
مکث کرد، خندید، اشک توی چشمهاش میجوشید، به آسمون خیره شد:«این خفگیای که الان دارم در مقابل خفه شدن تو اون اقیانوس بزرگ هیچه کلاوس. »
کلاوس پرسید:«چی شده دقیقاً؟»
واران به گدازههای آتش خیره شد و با انگشتش اشکال نامشخصی رو روی ماسهها میکشید:«چند وقت پیش وقتی تو کتابخونهی کشتی بودم یه صحفهای رو همینطوری باز کردم.»
_خب؟
_نوشته بود که
برای آزادی باید بمیری.
کلاوس ابروهاش رو درهم کشید:«منظورت چیه؟»
نگاه واران سمت کلاوس کشیده شد:«مرد! مرگ توم رخنه کرده، بگو که این یعنی آزادی نزدیکه.»
کلاوس چشماش رو ریز کرد:«واران اگه مستی بگو عب نداره.»
واران خندید.
کلاوس پوکر شد:«میدونستم! منو باش فکر کردم جدیای.»
خندهی واران شدیدتر از قبل شد.
کلاوس پس گردنی محکمی به واران زد و از جاش بلند شد و غرغر کنان از اونجا رفت.
و واران به جای خالی کلاوس فقط لبخند زد.